این نوشتار کامل با منابع
مستند پاسخیست به ایران ستیزانی که تاریخ را به کام نژاد پرستان پانترکیسم جعل
میکنند این نوشتار برای آگاهی هم میهنان منتشر میشود
دوستان ایرانی باید بدانند
که تاریخ ایران به طور مستند نوشته شده است و نه به طور احساساتی که هرکسی بخواهد
به آن تهمت کند و ناسزا گوید. اما بدبختانه ایرانیان هنوز آگاهی نیافتند که چگونه
این تاریخ مستند را درک کنند و از کجا یابند. به طور ساده:
منابعی مانند گوگل اسکالار و
نوشتارهای پروفسورهای تاریخ در دانشگاه-های بزرگ جهان همواره مورد نظر محققان است.
اما نوشتارهای روزنامه-ای / وبلاگی و غیره, هیچ ارزشی علمی ندارد. نوشتار کسانی که
دکترا ندارند و جزو دانشگاه معتبر نیستند ..هیچ ارزش علمی در رابطه با تاریخ مستند
ایران ندارد. یعنی نوشتارهای شعارگونه وبلاگی (چه بر ضد تمدن ایران چه بر سود تمدن
ایران) را نمیتوان برای تز تاریخ اورد یا از آنها در مبحث آکادمیک استفاده کرد.
بنابراین در اینجا تنها کوشش شده است که از منابع آکادمیک استفاده شود (یعنی
منابعی که متخصصان دانشگاهی نوشتند) و قضاوت را بر عهده خوانندگان وامیگذارم:
در مورد غیاث آبادی که حتی
دکترا ندارند و نویسنده هیچ متن علمی انگلیسی در مجلات معتبر جهانی نیست, همینطور
است. برای نمونه پورپیرار/زهتابی/غیاث آبادی/صدیق/شاملو و غیره کسانی نیستند که در
تاریخ رسمی بشر نقشی داشته باشند.
حال در مورد وبلاگ غیاث
آبادی من چند نظر میدهم.
البته این گروه ها را کسی امروز در علم تاریخ جدی نمیگرد
زیرا آنها صاحب کرسی در دانشگاه نیستند و مقالات متعدد در مجلات معتبر انگلیسی
جهان ندارند. بنابراین
ایرانیان باید یاد بگیرند که چگونه به مطالب علمی امروز دسترسی پیدا کنند و
ژورلنهای معتبر ایرانشناسی را بخوانند.
اما پیش از بررسی ادعای او در مورد بابل یا غیره و استقبال
پانترکیستها از کلام وی, جالبتر که وی یک کتابی در مورد آریاییها دارد (در رابطه
با بومی بودن آنها ر ایران) در حالیکه پانترک میگوید "آریایی" وجود
ندارد...
من تنها چند نمونه از تناقضات غیاث آبادی را میاورم:
در سرزمین باستانی ایران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگونی
زندگی میکردهاند که یکی از آنان و احتمالاً نام عمومی فرهنگی همه آنان
«آریـایـی» بوده است..با توجه به همه شواهدی که تا اینجا بطور خلاصه گفته شد، به
نظر میرسد که ایرانیان یا آریاییان «به ایران» کوچ نکردند؛ بلکه «در ایران» و «از
ایران» کوچ کرده و به نقاط دیگر پراکنده شدهاند.
یا برای نمونه اینجا:
"کشف سنگنبشته
رباطک به چندین پرسش دیرینه در زمینه مطالعات کوشانی، پاسخ داد. به موجب این کتیبه
دانسته میشود که کوشانیان زبان خود را به نام «زبان آریایی» میشناختهاند و آن
نیای زبان فارسی یا دری است که گویا «دری» گونه تغییریافته تلفظ واژه «اَریَـئـو»
باشد. زبان آریایی و گونه تحولیافته آن بنام دری/ فارسی، زبان همگانی مردمان
سرزمینهای ایرانی بوده و منظور از «فارس»، تنها ناحیه فارس در جنوب ایران نیست؛
نامهای ایران و فارس و شکلهای پیشین آنها، همچون آریا،
اَری، آرین، اَئیریَه، پَرسَه، پارسوا، پَرَشی، پِرسیس و انبوهی شمارشناپذیر از
دیگر نامهای مشابه با آنها، از حدود ۴۵۰۰ سال پیش و به گونه پراکنده در منطقهای
از حدود غرب بینالنهرین و آناتولیِ میانی تا شمال قفقاز، حوزه دریاچه خوارزم، سغد
و دشت فرغانه تا دشت تاریم و غرب چین و تا پنجاب و رود سند برای نامیدن برخی
سرزمینها و مردمان ساکن در آنها رواج داشته است"
سپس اینجا را بنگریم:
". «آریایی» اصطلاحی
استعماری و بدون سابقه تاریخی در مفهوم جدید خود است که برای مقاصد نژادپرستانه و
تفرقهافکنانه در اواخر سده نوزدهم میلادی رواج یافته است "!!
البته سنگ نبشت بیسون و کنیشکا و متن اوستا و هردوت و غیره
کنار, چطوری مورخی که خود ادعا میکد "آریایی" اصطلاحی بدون سابقه تاریخی
است همواره از آن در کتاب و مقالات خود استفاده میکند!(در ضمن در مورد اصطلاح
آریایی و مفهوم امروزی آن دوستان میتوانند به مقاله پروفسور گنولی در اینجا بنگرند):
There can be no doubt about the ethnic value of
Old Iran. arya (
البته اگر مراد غیاث آبادی از مفهوم نادرست هیتلر از آریایی
هست ..ایشان باید تذکر بدهند تا بهانه ای برای ایرانستیزان نباشند. خلاصه چنانکه گفتم مقاله زیر مفهموم درست
آریایی را شرح داده است:
و همچنین دو مقاله آریا/آریان درایرانیکا..
غیاث آبادی در مورد اقدام داریوش هخامنشی میگوید:
"این آثار، از
کوشش هخامنشیان برای سازندگی و اصلاحات اداری در مصر و نیز از روحیهٔ مدارای مذهبی
آنان حکایت دارد."و سپس میگوید:"سنگنبشتههای ارجمند داریوش بزرگ
هخامنشی در سوئز به همراه بیش از یکصد کتیبه دیگر هخامنشی در مصر و آثار فراوان
دیگری که از آنان در مصر بجای مانده است، اسناد مهمی از حضور سازنده آنان در
کشورها و سرزمینهای دیگر است. شاید نتوان از حمله هخامنشیان به کشورهای دیگر دفاع
کرد؛ اما رویکرد آنان به آبادانی و سازندگی و احترام به ادیان و باورداشتها، در
قیاس با تباهکاریها و ویرانگریهای جهانگشایان دیگر، ارزنده و ستایش برانگیز
است"
حال به سخنان تازه غیاث آبادی نگاه کنیم:
"کورش را به
راستی میتوان «بزرگ» نامید، چرا که او نابودگر و ویرانکنندهای بزرگ بود. او
توانست در طول مدت پادشاهی خود چندین کشور و تمدن درخشان بشری را چنان برای همیشه
نابود کند که جز نامی از آنان برجای نماند"و این سخن او اینجا:"اما هجوم
کورش به بابل- برخلاف هجوم مغول به ایران- منجر به نابودی قطعی مشخصههای هویت
بابلی شد. هجوم کورش نه تنها موجب شکلگیری سبک تازهای در فرهنگ و هنر و معماری و
دیگر دستاوردهای فکری یا مادی نشد، که حتی همان دستاوردهای موجود علمی و اجتماعی
را که بابل به تازگی بدانها دست یافته بود، به باد یغما داد"
دوستان بخدا من دوست ندارم سر این خزعبلات وقت صرف کنم..
میدانیم که تنها کسانی که این حرفها باورشان میشود پان ترک هستند وگرنه هیچ مورخی
صاحب کرسی در دانشگاه معتبری چنین خزعبلاتی را نمیگوید. یعنی کسی که تاریخدان
واقعی باشد مانند حزب اللهی شعار نمیدهد. اما محض اطلاعات دوستان چند نکته میگویم:
آیا تا بحال یک مورخ بی طرف و استاد دانشگاه چنین حرفی را زده است؟ کدام تمدنها؟
ایشان "جهانگشایی" را نیز مذمت میکنند در حالیکه
جهانگشایی همواره جزو تاریخ بشر (که یک نوع حیوان است) بوده است. امروز هم نقش جهانگشایی را آمریکا دارد..
اما همه جهانشگشایان یکسان نیستند. برخی ویرانی
میاورند مانند چنگیزخان و برخی آباد میکنند. ما در دوره
ایده-ال زندگی نمیکنیم. باید جهانگشایی
را در چارچوب زمان و مکان خود بسنجیم.. در دو هزار و پانصد سال پیش ..یا ایرانیان
مجبور هستند به بابلیها/آشور باج بدهند (چنانکه ایلام یا ماد یا پارس به آنها نیز
باج میدادند) یا ماجرا برعکس بود. یعنی در آن زمان
سازمان ملل و جنبشهای این چنینی نبود.
غیاث آبادی در مورد چنگیزخان مینویسد:
"هر یک از سه
سپاه مهاجم مقدونی و عرب و مغول فقط یکبار به ایران حمله کردند. در آن یکبار نیز
بیشتر قوا و قشونشان را ایرانیان تشکیل میدادهاند""علاوه بر این، هجوم
مغول موجب سقوط قطعی خلفای عباسی نیز شد که ایرانیان و دیگر ملتها از ساقط کردن
آنان عاجز شده بودند."
حتما ایشان شعر سوگنامه مانند مشهور سعدی شیرازی در مورد
خلیفه عباسی (سعدی شعری بسیار
غم انگیز در این مورد دارد) را نیز جزو همین عجزها میدانند..
در حالیکه منابع (یکیشان در زیر خواهد آمد) به طور روشن
میگیند که اکثریت سربازان مغول "ترک" بودند و نه ایرانی , ایشان اکثریت
سربازان مغول را ایرانی میدانند!!
اول بنده چند نقل قول (شاهدان آن دوران و امروز) در مورد حمله مغول به ایران مینویسم:
نظر دانشمند امروزی:
,".( Dunn, Ross E. (1986). The Adventures
of Ibn Battuta. University of California Press. Pg 81-84)
For the Arab and Persian peoples of the lands
east of the Euphrates the terrible events of 1220-60 had been a nightmare of
violence from which they were still struggling to recover in the fourteenth
century. "With one stroke," wrote the Persian historian Juvaini of
the Mongol invasion of Khurasan., "a world which billowed with fertility
was laid desolate, and the regions thereof became a desert, and the greater
part of the living dead, and their skin.and bones crumbling dust; and the
mighty were humbled and immersed in the calamities of perdition." The
Mongols wreaked death and devastation wherever they rode from China to the
plains of Hungary but nowhere more so than in Persia, where most of the great
cities of the northern region of Khurasan were demolished and their inhabitants
annihilated, A modern historian estimates that the total population of
Khurasan, Iraq, and Azerbaijan may have dropped temporarily from 2,500,000 to
250,000 as a result of mass extermination and famine. The thirteenth-century
chronicler Ibn al-Athir estimated that the Mongols killed 700,000 people in
Merv alone. That figure is probably a wild exaggeration, but it suggests the
contemporary perception of those calamitous events.
And yet for the mass of Arabic- or
Persian-speaking farmers, on whose productive labor the civilization of
Mesopotamia and the Iranian plateau had always rested, the disaster was
chronic. Over the long run the military crisis was not so much an invasion of
Mongol armies at it was the last great trek of Turkish steppe nomads from
Central Asia into the Islamic heartland, a re-enactment and indeed a
continuation of the eleventh-century migrations that had populated parts of the
Middle East with Turkish tribes and put their captains in political control of
almost all of it. Genghis Khan could never have done more than found some
unremarkable tribal-state in Inner Asia were it not for his success at
incorporating into his war machine numerous Turkish clans inhabiting the
grasslands between Mongolia and the Caspian Sea. Turkish warriors trooped to
the flag of Genghis by the tens of thousands, partly because the Mongols had
defeated them, partly for the military adventure, partly because rain fell more
often and grass grew taller progressively as one moved west and south. Turks
far outnumbered, ethnic Mongols in the mounted armies that attacked Persia
حمدالله مستوفی، مورخ نامدار سدهی هشتم قمری، در منظومهی
خود به نام «ظفرنامه» توصیفی گویا از جنایتها و ویرانگریهای مغول در زادگاه
خود، شهر «قزوین» ارائه کرده است:
مغول اندر آمد به قزوین دلیر // سر همگنان آوریدند زیر //
ندادند کس را به قزوین امان // سر آمد سران را سراسر زمان // هر آن کس که بود اندر
آن شهر پاک // همه کشته افکنده بُد در مغاک // ز خرد و بزرگ و ز پیر و جوان //
نماندند کس را به تن در روان // زن و مرد هر جا بسی کشته شد // همه شهر را بخت
برگشته شد // بسی خوبرویان ز بیم سپاه // بکردند خود را به تیره تباه // ز تخم
نبی بیکران دختران // فروزنده چون بر فلک اختران // ز بیم بد لشکر رزمخواه //
نگون درفکندند خود را به چاه // به هم برفکنده به هر جایگاه // تن کشتگان را به بیراه
و راه // نماند اندر آن شهر جای گذر // ز بس کشته افکنده بیحد و مر // ز بیم سپاه
مغول هر کسی // گریزان برفتند هر جا بسی // برفتند چندی به جامع درون // پر اندوه
جان و به دل پر ز خون // چو بودند از آن دشمن اندیشهناک // فراز مقرنس نهان گشت
پاک // به مسجد، مغول اندر آتش فکند // زمانه برآمد به چرخ بلند // به آتش سقوف
مقرنس بسوخت // وز آن کار کفر و ستم برفروخت.
خاطرات نجم الدین رازی معروف به دایه نیز گواه خوبی در این
باره است.
وی یکی از رهبران مهم صوفیه و نثر نویس پخته این روزگار است
که تا سال 653 زنده بوده است. او شاگرد نجم الدین کبری است که در حمله مغولان به
خوارزم در میدان جنگ کشته شده است. مهم ترین اثر وی، کتاب مرصاد العباد است که راه
های سلوک عرفانی را به زبان پارسی دری شرح داده است. دربخشی از این متن به حمله
ترک و مغول و گریز خود اشاره کرده است. با هم این بخش را می خوانیم:
«در تاریخ شهور
سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکر مخذول ِ کفار تتار استیلا یافت بر آن دیار ، و
آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم و حرق که از آن ملاعین ظاهر گشت، در هیچ عصر و
دیار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هیچ تاریخ نیامده الا انچه خواجه(پیغمبر)
علیه الصلوة و السلام از فتنه های آخر الزمان خبر باز داده است و فرموده: لا
تَقومُ السٌاعة حتی تُقاتِلوا الترک صغارَ الاعین حُمرَ الوجوه ذلف الانوف کان
وجوههم المجان المطرقة ، صفت این کفار ملاعین کرده است و فرموده که ، قیامت
برنخیزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنید، قومی که چشم های ایشان خرد باشد و
بینی هایشان پهن بود و روی های ایشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشیده. و
بعد از آن فرموده است: و یکثر الهرج، قیل: یا رسول الله! ما الهرج؟ قال:القتل ، القتل.
فرمود که قتل بسیار شود. به حقیقت، این واقعه آن است که خواجه علیه الصلوة و
السلام به نور نبوت پیش از ششصد و اند سال باز دیده بود. قتل ازین بیشتر چگونه بود
که از یک شهر ری که مولد و منشـأ این ضعیف است و ولایت آن قیاس کرده اند ، کما بیش
پانصد هزار آدمی به قتل آمده و اسیر گشته. و فتنه و فساد آن ملاعین بر جملگی اسام
و اسامیان از آن زیادت است که در حٌیز عبارت گنجد... عاقبت چون بلا به غایت رسید و
محنت به نهایت و کار به جان رسید و کارد به استخوان...این ضعیت از سهر همدان که
مسکن بود به شب بیرون آمد با جمعی از درویشان و عزیزان در معرض خطری هرچ تمام تر ،
در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربیل و بر عقب این فقیر خبر چنان رسید که
کفار ملاعین..به شهر همدان آمدند و حصار دادند و اهل شهر به قدر و وسع بکوشیدند و
چون طاقت مقاومت نماند - کفار دست یافتند و شهر بستند و خلق بسیار کشند و بسی
اطفال را و عورات را اسیر بردند و خرابی تمام کردند و اقربای این ضعیف را که به
شهر بودند٬ بیشتر شهید کردند.
بارید به باغ ما تگرگی
وز گلبن ما نماند برگی»
رنه گروسه («ایران ونقش تاریخی آن» ترجمه غلامعلی سیار -
مجله هستی - تابستان ۱۳۷۲، ص 105) نیز به حمله بیابانگردان آسیای میانه به ایران
اشاره می کند و در پایان نکته ی مهمی را نیز متذکر می گردد:
« ... لکن در سال ۱۳۸۳
میلادی تیمور لنگ با نقشه قبلی این ایالت (= سیستان) را منهدم کرد، به این طریق که
- بار دیگر تکرار می کنم- شبکه آبیاری را که عامل باروری زمین بود نابود ساخت و
قنوات را کور کرد و در نتیجه، آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و
نیستانها و درختان گز که مانع پیشروی کویر در اراضی مزروعی می شدند این اراضی به
شنزار مبدل نمود. هیات علمی هاکن(Hakckin) فیلمی که از
ساروتار (Sar-Otar) برداشته نشان می
دهد که چگونه تاتاران زمین را نابود کرده، نهر آبی که آن را مشروب می کرد مسدود
ساخته و آن منطقه را به صحرایی بی آب و علف مبدل کرده اند...و بدین طریق یکی از
انبارهای غله ایران تهی از همه چیز گشت تا این که بعدها قنوات سابق از نو تعبیه
شوند. برای ما تصور این نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظریف ایرانی، پس از چنین
فاجعه هایی به سر نیامد».
بنابراین این حملات مغول (با اکثریت سربازان ترک) بوده است
که مولانا جلال الدین رومی که از دست آنها
فرار میکرده است در این مورد میگوید..
افلاکی شاگرد مولانا جلال الدین از زبان مولانا نقل میکند:
همچنان حکایت مشهورست که روزی حضرت شیخ صلاح الدین (منظورش
صلاح الدین زرکوب است) جهت عمارت باغ خود مشاقان ترکی بمزدروی گرفته بود; حضرت
مولانا فرمود که افندی یعنی خدواند صلاح الدین در وقت عمارتی که باشد مشاقان رومی
باید گرفتن و در وقت خراب کردن چیزی مزدوران ترک; چه عمارت عالم مخصوص است برومیان
و خرابی جهان مقصودست به ترکان; و حق سبحانه و تعالی چون ایجاد عالم ملک فرمود
..گروه ترکان آفرید تا بی محابا و شفقت هر عمارتی که دیدند خراب کردند و منهدم
گردانیدند، و هنوز می کنند و همچنان یوما بیوم تا قیامت خراب خواهند کردن...
یا بنگریم که به کتیبه آشوربانی پال:
"
کتیبه آشور بانیپال در رابطه با ویرانی شوش
من شوش شهر بزرگ مقدس,جایگاه خدایان و محل اسرار انها را به
خواست آشور و ایشتر فتح کردم.....در گنجهایش را که در ان زر و سیم ومال فراوان بود
گشودم... تمامی طلا و نقره و ثروت سومر,اکد و کاردونیاش(بابل)را که شاهان پیشین
ایلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنیمت جنگی به سرزمین آشور
آوردم.من زیگورات شوش را که از آجرهایی با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود,من
تزیینات بنا را که از مس صیقل یافته ساخته شده بود شکستم.شوشینک خدای اسرارآمیز که
در مکانهای اسرارآمیز اقامت دارد و هیچ کس ندیده است که او چگونه خدایی
میکند,سومودو,لکمر.....این خدایان و این الهه ها را با زینت
آلاتشان,ثروتشان......به سرزمین آشور آوردم....پیکره گاوهای نر وحشتناکی را که
زینت بخش درها بودند از جا کندم,معابد ایلام را ا خاک یکسان کردم و خدایان و الهه
های ان را به باد یغما دادم.سپاهیان من به بیشه های مقدس آنان که تا آن هنگام هیچ
بیگانه ای از کنار آنها گذر نکرده بودگام نهادند,اسرار آن را دیدند و به آتش
کشیدند.من قبور شاهان قدیم و جدید آن را.....ویران و متروک کردم.(اجساد)آنها را در
معرض آفتاب قرار دادم و استخوانهای آنان را به سرزمین آشور آوردم....من مدت یک ماه
و بیست و پنج روز راه سرزمین ایلام را به بیابان ویران ولم یزرعی تبدیل کردم.من در
روستاهای آن نمک و سیلهو کاشتم.من دختران شاهان,همسران شاهان,همه خانواده های قدیم
و جدید شاهان ایلام,شهربانان,شهرداران شهرها.....تمامی متخصصان,ساکنان مرد و
زن....چهار پایان بزرگ و کوچک را که تعدادشان از ملخ بیشتر بود به عنوان غنیمت
جنگی به سرزمین آشور روانه ساختم.....الاغهای وحشی,غزالها و تمامی جانوران وحشی از
برکت وجود من(در خرابه های آن)به آسودگی خواهند زیست.آوای انسان (صدای)سم
چهارپایان بزرگ و کوچک,فریادهای شادی....به دست من از آنجا رخت بر بست.(تاریخ و
تمدن بین النهرین-یوسف مجید زاده ص 337) "
(مقاله فوق پاسخ
خوبی به ادعای پورپیرار و سایر دشمنان ایران در مقایسه پادشاهان ایران با بین
النهرین داده است).
در هر حال ادامه دهم..
در زمان کورش کبیر سه تمدن زبانی/قومی/سیاسی ایلام و بابل و
یونانی بودند که به دست ایرانیان افتادند (البته آشور به دست مادها پیش از
هخامنشیان من افتاد). البته مصر که
عربزبان شد (یعنی از بیخ و بن هویتش نابود شد) در زمان پس از کوروش بدست ایرانیان
رسید. در مورد شرق
امپراتور هخامنشی چیزی نمیگویم زیرا اینها همه از اقوام آریایی (ایرانی) مانند
سغدی و پارثی و خوارزمی و غیره بودند و در آن زمان چنانکه استرابو (حتی پانصدسال
پس ازهخامنشیان گفته است) این زبانها کم و بیش یکی بودند و همه اینها ایرانی-نژاد
بودند. همچنین در مورد
هند که باز یک تمدن هندوایرانی هست چندان تحقیق نکردم. پس توجه ما به
تمدنهایی هست که جزو حوزه تمدن ایران-زبان نیستند یعنی سه تمدن بابل و یونانی و
ایلامی.
هر سه این تمدن پس از هخامنشیان پویا بودند. هیچ سندی هم
وجود ندارد که کوروش کبیر شهری را سوزانده بشد و جنایت کرده باشد. چنانکه نشان
میدهم, ترکان و اعراب بزرگترین ضربه را به هر سه تمدن زدند:
یک)ایلامی:چنانکه میبینیم اکثریت الواح پرسپولیس به زبان
ایلامی هست (هرچند 90% نامهایی که در آن الواح هست ایرانی هستند) و زبان
ایلامی/خوزی تا دوره اسلامی بوده است و تنها پس از حمله اعراب/سلجقویان دیگر نامی
از زبان خوزی نیست:
(مقاله خوبی به
نام زبان خوزی در ویکیپیدای فارسی هست)
چنانکه میبینیم زبان و فرهنگ خوزی در تمامی ادوار یعنی
دوران میتانیها (اولین گروه شناخته شده آریایی در منطقه) و مادها و هخامنشیها و
پارثها و ساسانیان پویا بود. ابن ندیم به قول ابن مفقع نیز زبان خوزی را یکی از
پنج زبان امپراتور ساسانی ذکر کرده است (سه تا از این زبانها ایرانی بودند و دوتا
همان خوزی و سریانی).
میدانیم که در کتیبه های پهلوی نام خوزستان هما خوزستان هست. بیخودی این نام خوزستان نیست زیرا
"خوز" همان واژه ایلامی در زبان پارسی هست.
دوستان نیز میتوانند به کتاب زیر بنگرند:
Daniel Potts, "The Archeology of
Elam", Cambridge University Press, 1999
که در فصلهای آخر در رابطه با تمدن ایلام در دوران اشکانیان
و ساسانیان نوشته است. چنانکه در
احادیث دوران اسلامی نیز نام قوم خوز آمده است .
برای نمونه بنگرید به صفحه 15...این مقاله (من کاری به
درستی یا نادرستی سایر ادعای این مقاله ندارم و بویژه در مورد خوزی بودن سلمان
فارسی نیز یک گمانه بی پایه است اما نقل قولهای این مقاله نشانگر قوم خوزی است):
PDF1
PDF2
البته این احادیث جعلی نمیتواند از پیغمبر یا امامان پاک
باشد, ولی کسانی که این احادیث را جعل کردند به واقعیت قوم خوزی اشاره میکنند. "با خوزیها در یک زمین ساکن مشوید و
دخترانشان را به زنی مگیرید که آنها دارای رگ بی وفایی اند".."من اگر
زنده بمانم خوزیها را خواهم فروخت و قیمتشان را به بیت المال واریز خواهم
کرد""قومی بدتر از خوزیها بر روی زمین وجود ندارد..نه هیچ پیامبری از
آنها بوده است و نه هیچ شخصیت برجسته .."
البته میدانیم که این احادیث جعلی را اعراب اموی و عباسی
برای ویرانگری قوم خوزی جعل کردند زیرا امامان پاک و پیغمبر اسلام (ع) چنین
حرفهایی را نزدند و حدیث بسیار متواتر که در معتبرترین کتب احادیث آمده است :
"سلمان از اهل بیت ما است" نشان میدهد که این بزرگواران ورای این
حرفهایقبیله-ای هستند.در هر حال پس به قوم خوزی اواخر دوران عباسیان اشاره شده
است!.پس چه شد که تمدن ایلامی/خوزی در دوران اعراب/سلجوقیان/سلطه اعراب/اتراک بر
ایران از بین رفت! این پاسخ/پرسشی هست برای پان ترکها/پان عربها!چرا این قوم به
حیات خود در زمان میتانیها/مادها/هخامنشیها/پارثها/ساسانیان (ایرانیان/آریاییها)
ادادمه داد و زبانش در پرسپولیس به طور وفور مورد استفاده قرار گرفت و یکی از پنج
زبان نامبرده امپراتور ساسانی بود ..ولی پس از حملات اعراب/اتراک به ایران از بین
رفت؟البته مصر هم فرهنگش را در دوران هخامنشی نگه داشت و برای نمونه
"پارسی/ایرانی" نشد.. اما چرا فرهنگ و زبانش را زیر سلطه اعراب از دست
داد؟
دو)
بابل اما در مورد وضعیت بابل در دوران هخامنشی و پویایی آن,
من چند مقاله به دوستان معرفی میکنم:
The fact that they did business with the courts
of the successive rulers from Neriglissar to Darius I confirms that the
establishment of Persian rule took place without any economic or social
disruption
..
The influence of Babylonian culture on
Achaemenid art is apparent in various remains: e.g., use of terraced platforms
in palace construction, wall decoration with enameled bricks depicting flowers
and animals, repoussé technique in metal work ..یا اینجا:
Archeological evidence supports the assertion of
the Babylonian Chronicle that the capital surrendered without a fight: no
traces of fires and no signs of the violent destruction of houses have been
uncovered in the layer for the period of the Persian invasion (O. Reuther, Die
Innenstadt von Babylon (Merkes), WVDOG 47, 1926, pp. 34-36). On 29 October 539
Cyrus himself entered Babylon and the people laid on a triumphal welcome for
him (A. K. Grayson, Assyrian and Babylonian Chronicles, Locust Valley, N.Y.,
1975, pp. 109-10).
یا اینجا:
Although there was no sudden break in the local
administrative, economic, and juridical traditions, nevertheless significant
changes did gradually occur both in the structure of government itself and in
the terminology of officialdom. Babylonian texts thus contain many
administrative, juridical, economic, and military terms borrowed from Old
Persian: ahšadarapannu (satrap), arazapanatašu (vineyard-keeper), ardabu (a
measure of capacity), aštabarru (lance bearer), bāra (tax), dāta (law),
dātabara (judge), ganzabara (treasurer), hāmārakara (bookkeeper), iprasakku
(investigator), pardēsu (paradeisos), umarzanapāta (city governor), and many
others (W. Eilers, Iranische Beamtennamen in der keilschriftlichen
Überlieferung, Leipzig, 1940).
این دو مقاله نیز خواندنی است:
1 2
چنانکه دوستان میبینند این مقالات بسیار تخصصی هستند.. ولی
خلاصه کلام همه جا متناقض حرف غیاث آبادی نادکتر هست که میگوید:
"از دوره کورش
بزرگ و عمدتاً از زمان هخامنشیان در بابل، تقریباً هیچگونه یادمان و آثار فرهنگی و
تمدنی بر جای نمانده است. بابل پس از سلطه کورش نه تنها چیزی به دست نیاورد، که
دارایی پیشین خود را نیز از دست داد.
اینها سند از بابل از دوران هخامنشیان وجود دارد!
در اینجا نقل قولی از یکی از دوستان در مورد بابل و دروغهای
پورپیرار میکنم:
"یکی از ادعاهای
مکرر آقای پورپیرار آن است که «کورش بابل را به ویرانه تبدیل کرده بود» [پورپیرار،
1379، ص 205 به بعد؛ 1380، ص 299؛ و مکرراً در وبلاگاش] و البته تنها سند وی برای
این ادعای بیپایه، کلام «پیشگویانهی» یهوه است به اشعیای نبی (و موردی دیگر به
ارمیا) در تورات که در آن حتا نامی از کورش نیز نرفته است: «من خود بر ضد بابل
برخواهم خاست و آن را نابود خواهم کرد. نسل بابلیها را ریشهکن خواهم کرد تا دیگر
کسی از آنها زنده نماند. بابل را به باتلاق تبدیل خواهم کرد تا جغدها در آن منزل
کنند. با جاروی هلاکت، بابل را جارو خواهم کرد تا هر چه دارد از بین برود» [کتاب
اشعیا، باب 14، بند 3-22]. اما برخلاف ادعای بیپایهی آقای پورپیرار و سند نامربوط
او - که صرفاً کلامی پیشگویانه است و نه گزارشی خبری از رویدادی واقع شده - هیچ
سنگنوشته و گلنوشته و تاریخنوشتهای، از ویرانی بابل به دست کورش حکایت نمیکند
و حتا باستانشناسان، تاکنون اثری از ویرانی بابل در عصر کورش به دست نیاوردهاند.
بل که اسناد متعدد به دست آمده از بابل، نشانهی رونق و پیشرفت آن در عهد کورش و
جانشینان او است [کینگ، ص 275 و 386]. جالب است اشاره کنم که از بازهی زمانی فتح
بابل به دست کورش تا زمان درگذشت وی، حدود 348 لوح اکدی از منطقهی بابل، در زمینهی
معاملات و معاهدات بابلیان به دست آمده [کتابنامه، شمارهی 16] که جملگی، گواه
شدت پویایی و تحرک اجتماعی - اقتصادی این سرزمین در زمان کورش است. آقای پورپیرار
مدعی است: «شوش، این قهرمان شهر باستانی ایران را فقط داریوش است که به ویرانه میکشد»
[پورپیرار، 1379، ص 77]. اما وی در مقابل این ادعای بیسابقه، توضیح نمیدهد که در
کدام سنگنوشته یا گلنوشته، یا حتا در کدام برگ از تورات (!) از «ویرانی شوش» سخن
رفته است؛ یا این که کدام یافتههای باستانشناسی در شوش، از «ویرانی» این شهر به
دست «داریوش» حکایت میکند؟ طرح ادعایی چنین بیپایه و بیسند، در حالی است که میدانیم،
شوش از زمان داریوش به بعد، پایتخت اصلی هخامنشیان بوده است.
جالب است که پانترکیستها نسلکشی آشوریان را در ترکیه انجام
دادند در حالیکه زبان سریانی یکی از پنج زبان مهم دوران ساسانی بود و حتی چهار تا
از پنج اثر مانی به این زبان بود. آشوریان که بازمانده همان تمدن بابلی/سریانی
هستند بدست پانترکیستها نسلکشی شدند.پس نلسلکشی آشوریان که امروز در چند کشور
شناخته شده است بدست ترکان اتفاق افتاد و نه ایرانیان.
سه)تمدن یونان..
میدانیم که ترکان یونانیان را نسلکشی کردند و از آنوتولی
پاکسازی کردند. نامهایی مانند ازمیر و قونیه و غیره همه ریشه یونانی دارند!
اما چنانکه میبینیم جمعیت یونانی پس از هخامنشیان در
آنوتولی همان بود که در تاریخ بوده است. این همه دانشمندان و آثار ادبی یونانی در
دوران هخامنشی خلق شده است. هردوت و گزنفون و این همه یونانی زیر قلمرو هخامنشیان
بودند. منبع
یک مقاله کامل نیز اینجا هست
دوستان ببینند چقدر این مقاله تخصصی هست در مقابل شعار
اشرار پانترک و چپی نادکتر.
حاصل این مطلب:
The two centuries of Persian presence in
Anatolia could not alter the basic structures which were already akin but
evidently resulted there in an enriched iconographic vocabulary and encouraged
an on-going process of homogenization.
The brief period of Persian control of Thrace
and Macedon was complemented by a long period of sustained contact, which is
deemed crucial to the development of Thracian material culture, including
style, and it was significant in the shaping of the luxury vocabulary of
Macedon.
پس این همه نکته مثبت در مورد فرهنگ یونانی-زبانان در قلمرو
هخامنشیان گفته شده است.
...خلاصه دوران
طلایی تمدن یونان اتفاقا در همان دوران هخامنشیان بود. هخامنشیان در مورد شهر آتن
اشتباه بزرگی کردند. اما کافی است شما از یک یونانی امروزی بپرسید که ایرانیان
بهتر بودند یا اتراک؟ آنها خواهند گفت ایرانیان زیرا اتراک حدود سه چهارم تمدن
یونانی را پاکسازی کردند (یعنی سرزمین آنوتولی که یونانی بود).
اما مهمتر چنانکه دیدیم:
1)
زبان/فرهنگ خوزی در دوران اعراب/سلجوقیان و سلطه
اعراب/اتراک رخ از جهان بربست.
2)
آشوریان که بازمانده همان بابلیان/آشور بودند بدست ترکان
نسلکشی شدند و پیش از آن حضور مهمی در خاورمیانه داشتند. همچنین هست البته
در مور نسلکشی ارمنیان ..
3)
مصر که زبان و فرهنگش را باخت و عرب شد...
4)
یونانیان 75% تمدنشان را بخاطر حملات ترکان از دست دادند.. همانطور که سغد و خوارزم ایران-زدایی شدو
زبان ایرانیش ا از دست داد (یا مرو و تبریز و غیره). افلاطون و هردوت و گزنفون و سقراط
ولی ساکنن قلمرو امپراتور هخامنشی بودند. این همه آثار
یونانی در ترکیه کنونی نشان میدهد که یونانی-زدایی انجام گرفته است اما هخامنشیان
هرگز نه آنوتولی یونانی را ایرانی کردند و نه مصر را ایرانی کردند..
در هر حال دوستان خاطر جمع باشند که فردا چنین افرادی به
فردوسی و حافظ و مولانا و سعدی و عطار و غیره نیز فحاشی میکنند و سلمان فارسی را
جعلی میدانند و غیره.
اما مهم اینست که این افراد هیچ کتاب و مقاله معتبر در یک
ژورنال معتبر ندارند (یا مانند پورپیرار حتی دیپلم ندارند). کسی نمیرود تاریخ را
از وبلاگ و کتابهایی که غیرپروفسورهای تاریخ بنویسند, یاد بگیرید. تنها مراجع مهم
همان منابع آکادمیکی دانشگاهی هستند که میتوانند مقالات مفصلی مانند این بنویسند:
و نه کسانی که وابسته به هیچ دانشگاهی نیستند و تز دکتری
ندارند اما امروز به تمدن ایران فحاشی میکنند.!!!
خوب میدانیم که پانترکیستها پنج نسل کشی زیر را انجام دادند:
1) نسلکشی ارمنیان
2) نسلکشی کردها
3) نسلکشی زازاها
4) نسلکشی یونانیان
5) نسلکشی آسوریان
حال حتما فردا این کارها نیز مورد ستایش این افراد قرار
خواهد گرفت, اما هخامنشیان که بقول بسیاری از محققان, یکی از بامداراترین شاهان
جهان بودند, نکوهش میشوند! پس خاطر جمع باشید مسئله آنها, یک مسئله دشمنی با
ایرانی هست.
دوستان ایرانی پس خاطر جمع باشند که همانطور پورپیرار یا
زهتابی یا غیره حرفهایشان هیچ وزنی در مکانهای آکادمیک ندارد - حرفهای شعارگونه و
وبلاگی هم اثری در منابع علمی امروز نمیبرد.
در مورد شاهنامه و هخامنشیان مطالب خوبی در رابطه با کوروش
کبیر در اینجا هست
در کل همانطور که بزرگترین شاهنامه پژوه (که او هم استاد
دانشگاه هامبورگ هست و تز واقعی دارد
شخصیتهای تاریخی که هرودوت در کتاب تاریخیاش تبیین کرده،
آن چهرههای افسانهیی آمده در شاهنامه را مورد بررسی قرار دهم. به اعتقاد من،
شخصیتهای آمده به تاریخ در شاهنامه همان صورت افسانهشدهی شخصیتهای تاریخی
هخامنشیان و مادها هستند"
البته نام چند پادشاه هخامنشی به صورت واضح به عنوان
پادشاهان کیانی در شاهنامه آمده است. یکیشان همان اردشیر درازدست هست.
کی بهمن پسر اسفندیار بود و مادرش را نام اسنور بود از
فرزندان طالوت الملک ، و نام او اردشیر بود، کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و
به بهمن معروف است ، و درازدست نیز گویند سبب آنکه برپای ایستاده و دست فروگذاشتی
از زانوبند بگذشتی و اندرین معنی فردوسی در شاهنامه گفته است :چو برپای بودی
سرانگشت اوز زانو فروتر بدی مشت او.این همان اردشیر درازدست در منابع یونانی یعنی
پادشاه هخامنشی هست که در منابع انگلیسی نامش artaxerxes
longimanus (یعنی درازدشت) میباشد (که دستان میتوانند این عبارت انگلیسی
را گوگول کنند) که همان اردشیر اول است.
ک کتاب جالب که تز یک دانشمند لهستانی هست (برخلاف کسانی که
تز در دانشگاه اروپا ندارند و به فرهنگ ایران ترکتازی میکنند) در رابطه با داستان
کوروش در منابع یونانی و چهره آن در شاهنامه نوشته شده است که حدود صد صفحه است:
The Cyrus Legend in the ShahnamaPart I, II, III,
IV, VVI, VII, VIII, IX , X
مقاله کوروش و کیخسرو نیز جالب است
در کل بنده با نظر دکتر خالقی مطلق موافقم:
""کیانیان و
پیشدادیان درواقع همان مادها و هخامنشیان هستند"
دوستان باید توجه داشته باشند که ما ایرانیان خود کم کاری
میکنیم.. اگر برخی از ایراندوستان همت کنند و مقالات فوق دانشنامه ایرانیکا را که
همه مال نویسندگان دانشگاهی غرب هست را ترجمه کنند, مطمئن باشید که هم به شناسایی
تاریخ ایران خدمت کردند و هم وظیفه ایرانی خود را انجام دادند. بنابراین اندکی همت
میخواهد.
من اینجا نظر چند منبع اصلی و چند پروفسور دانشگاهی را در
مورد کورش کبیر میاورم. اما نخست چند مطلب به زبان فارسی که گردآوری شده است (گویا
بیشتر در کتاب شادروان شهبازی). امیدوارم دوستان بتوانند بخشی از آنها را ترجمه
کنند.. چندتا از این نقل قولها نیز در اینجا میباشند:..
هانری برٌ دانشمند فرانسوی در کتاب تمدن ایران باستان مینویسد:
«این پادشاه بزرگ
برعکس سلاطین قسیالقب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا
اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی
خود را مظهر صفات (خشترا) میشمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و
آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف میکردند»
«آخیلوس» هماورد
ایرانیان در نبرد ماراتون، دربارهی کورش مینویسد: «او مردی خوشبخت بود، صلح را
برای مردماناش آورد… خدایان دشمن او نبودند؛ چون که او معقول و متعادل بود»
کورش در تورات :
خداوند درباره کورش می گوید که او شبان من است و هر چه او
کند آن است که من خواسته ام . منم ( خداوند ) که او ( کورش ) را از جانب مشرق بر
انگیختم تا عدالت را روی زمین برقرار کند . من امتها را تسلیم وی میکنم و او را بر
پادشاهان سروری میبخشم و ایشان را مثل غبار به شمشیر وی و مانند کاهی که پراکنده
شود به کمال او تسلیم می کنم . من کورش را به عدالت بر انگیختم و تمامی راهها را
در پیش رویش استوار خواهم ساخت . منم که شاهین خود را ( کورش ) را از جانب مشرق
فرا خواندم و دوران عدالت را نزدیک آوردم . خداوند کورش را برگزید و فرماندار
جهانش کرده است . بازوی او را بر کلدانیها فرو خواهد آورد و راه او را همجه هموار
خواهد ساخت . در سال اول سلطنت کورش پادشاه پارس کلام خدا کامل شد . خداوند روح
کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی سرزمینها خود فرمانی صادر کند که ( یهوه
) خدای آسمانها تمام ممالک زمین را بر من داده است و امر داده است خانه برای او در
اورشلیم بنا کنم .
سخنان ایسکیلوس
«کوروش فهرمان
بختیار، چون به قدرت رسید، میان اقوام برادر صلح برقرار کرد، و سپس لودیا و فروگیا
را مخسر خود ساخت، و بر نیروی سراسر تسلط یافت. آسمان با او سرکین نداشت چون
فرزانه بود»
Aesschylus, Persae, 768-82
افلاطون که در فهرست بزرگترین مردمان گذشت روزگاران است میفرماید:
«هنگام پادشاهی
کوروش٬ ایرانیان آزادی داشتند و همه مردان آزاد بودند و سرور و فرمانروای بسیاری
از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان رعایای خود را در آزادی سهیم کرده بودند ؛
چون سربازان و سرداران همه را به یک چشم میدیدند و با همه به برابری رفتار میکردند٬
سربازان در موقع خطر آمادهی جانفشانی بودند٬ و در جنگ با جان میکوشیدند. اگر در
میان ایرانیان مرد خدردمندی بود که میتوانست اندرزی بدهد که مردمان را سودمند
باشد٬ چنان میکردند که همهی مردم از خردمندی او استفاده کنند٬ پادشاه بر کسی حسد
نمیورزید اما بهمه آزادی میداد تا آنچه میخواهند بگویند٬ و آنکس را که اندرز
بهتر میداد ورای بهتر مینهاد٬ گرامیتر میداشت. این بود که کشور از هر لحاظ
پیشرفت کرد و بزرگ شد٬ زیرا افراد آزادی داشتند٬ و در دمیان آنان محبت بود و نسبت
بهم٬ حس خویشاوندی میکردند»
(افلاطون٬ قطعهای
از کتاب سوم قوانین ؛ ترجمهی این فقره از دکتر م. صناعی است: «نظر افلاطون در
بارهی بزرگی و تباهی خاندان هخامنشیان»٬ مجله سخن٬ دورهی یازدهم شماره ۱۲ (نورو
۱۳۴۰) ٬ ص ۱۲۸۱ تا ۱۲۸۵)
برگردان این گفت زیبای افلاطون در زبان انگلیسی:
There was a time when the Persians had more of
the state which is a mean between slavery and freedom. In the reign of Cyrus
they were freemen and also lords of many others: the rulers gave a share of
freedom to the subjects, and being treated as equals, the soldiers were on
better terms with their generals, and showed themselves more ready in the hour
of danger. And if there was any wise man among them, who was able to give good
counsel, he imparted his wisdom to the public; for the king was not jealous,
but allowed him full liberty of speech, and gave honour to those who could
advise him in any matter. And the nation waxed in all respects, because there
was freedom and friendship and communion of mind among them.
دیودروس:«کورش٬ پسر کمبوجیه و ماندانه دختر پادشاه ماد٬ در
دلاوری و کارآئی خردمندانه و دیگر فرزانگیها سرآمد مردم روزگار خود گشت٬ زیرا پدرش
او را شاهانه پرورده بود٬ و برای رسیدن به بزرگترین هدفها و دستیابی به بهترین
پایگاهها تشویقش کرده بود. از همان آغاز کارش٬ پیدا بود که به انجام کارهای بزرگ
کامیاب خواهد گشت زیرا فرزانگی و کارآئیش برای کسی چنان جوان و تازه پای بمیدان
نهاده٬ شگفت آور مینمود.همه گفتهاند که کورش نه تنها در جنگ دلاور و بیباک
بود٬ بلکه در رفتار با زیردستانش میانه رو و پاکاندیش و انساندوست بود٬ و از
این جهت ایرانیان او را «پدر» میخواندند»
Diodorus Siculus, IX, 22, 24
دربارهی دیودروس :
او یک تاریخنگار اهل جزیرهی سیسیلی است که ۲۱ سال پیش از
زایش مسیح(ع) از جهان رخ برکشید. او کتابی به نام «تاریخ جهان» نوشت در ۴۰ جلد که
امروز حدود ده جلد از آنها به ما رسیده.
Comte Gobineau کنت دوگبینو در
ستایش کوروش کبیر میگوید:
«او هیچگاه نظیر
خود را در این عالم نداشته.... این یک مسیح بود و مردی که درباره اش تقدیر مقرر
داشته بود باید از دیگران برتر باشد.»
گزنفون گوید:
روزی در اندیشه افتادم که به راز کامیابی فرمانروایان و
دولتها، و علتهای فراز و نشیب ملتها و حکومتها و چگونگی رفتار رهبران و کردار
زیردستان و مهربانی و جانفشانی کسان نسبت به یکدیگر ، پی ببرم; و بدین نتیجه رسیدم
که برای انسان بسیار آسانتر است که بر جانوران فرمان راند تا بر آدمیان. اما
هنگامیکه بیاد آوردم که چگونه یکتن، یعنی کورش پارسی، بود که بسیاری از آدمیان و
شهرها و ملتها را فرمانبردار خود کرد، بناچار گمان خود را دیگرگون کردم، و بر آنم
که حکومت بر انسانها نه کاری ناشدنی است، و نه حتی دشوار، بشرط آنکه بخردانه و با
هوشمندی در پی حکومت کردن برآئیم.باری، میدانیم که مردمان بدلخواه خود کورش را
فرمان بردند. با آنکه گروهی از آنان از او چندان دور بودند که مسافت میانشان را
چندروز، یا حتی چند ماه، می بایست طی کرد، و بسیاری از آنان هرگزش ندیده بودند، و
برای بسیاری امیدی هم نمیرفت که روزی بدیدارش رسند، با اینهمه همگان او را از صمیم
قلب بندگی میکردند.این وضع جای شگفتی ندارد، زیرا که وی با شاهان دیگر - چه آنان
که جانشین پدر شدهاند و پادشاهی را بمیراث بردهاند، و چه آنان که با کوشش و تلاش
و تخشائی خود٬ بر تاج و تخت دست یافتهاند - تفاوت بسیار داشت. در حالیکه تاجوران
دیگر اگر بتوانند بر کشور خود حکومتی پایدار و نیرومند داشته باشند٬ خرسند خواهند
بود٬ و نمیتوانند بر همسایگان دست یابند٬ کورش ملتهای فراوانی از آسیا و اروپا و
آفریقا را پیرو و فرمانبردار خود کرد٬ و بزرگترین شاهنشاهی تاریخ را بنیاد
گذارد.این فرمانبرداران از قومهای گوناگون و با زبان و آداب و آئینهای متفاوت
بودند٬ ولی همه او را میخواستند٬ و از او باک داشتند٬ و یار ایشان نبود که در
برابرش در ایستند. اما همواره آرزومند بودند که خدمتش کنند٬ و شادمانش دارند٬ و
بوسیلهی اندرزها و رفتار خردمندانهاش راهنمائی شوند. اگر از زادگاهش آغاز کنیم٬
به هر سوئی٬ به خاور و یا باختر٬ به شمال و یا جنوب٬ که برویم٬ به اندازهی قبیلههائی
که زیر فرمان آورده بود٬ برمیخوریم که مسافرت در سرزمین همهی آنان را بسیار دشوار
مییابیم. و ما از آنجا که این بزرگمرد را در خور همه گونه ستایش میدانیم٬ دربارهی
تبار و خاندانش٬ زایش و پرورشش٬ و گوهرها و هنرهای خدا دادیش٬ و فرهنگ و آموختههایش
که اینهمه او را در فرمانروائی کردن بر مردمان کامیابی داده بود - پژوهشها کردهایم.
و بنابراین میکوشیم که آنچه را دربارهاش دریافتهایم٬ و یا درست میدانیم٬ بازگو
کنیم.کورش پسر کمبوجیه پادشاه پارس و ماندانه شاهدخت ماد بود. ایرانیان تا به
امروز (یعنی روزگار گزنفون) در داستانها و آوازهائی که به یاد او میسرایند و
میخوانند، میگویند که وی زیباترین، بخشندهترین ودریادلترین مردان بود و بزرگترین
هواخواه فرهنگ و آموختن، و بلند پروازترین جوانان بشمار میرفت; و از این جهت برای
انگیختن ستایش کسانس، به همه گونه سختی تن در میداد، و همه گونه خطری را پیشواز میکرد.
وی به آئین نیکوی پارسی که جوانان را کاری، دوراندیش، وفادار و زیرک و بافرهنگ میسازد-بار
آمد; در دوازده سالگی به دربار پدر بزرگش رفت، و بزودی آئینهای شاهی را به نیکوئی
فراگرفت، و دلیریها نمود، و بخشندگیها، زیرکیها و کارهای شاهانهی بسیار از او
سرزد، چنانکه «مادها او را میستودند و در داستانها و آوازها یادش میکردند» برگرفته
از:
Xenophon, Cyropaedia, I, 2:1
برگردان به فارسی:
دکتر شاپور شهبازی
آنگاه گزنفون از زندگی کورش سخن میراند، و بارها گذشت و
جوانمردی، وفاداری و فداکاری، هنر سپهبدی وجهانداری، خویشتنداری و خردمندی، بلندپروازی
و تیزهوشی، شکوهمندی و پهلوانی او را میستاد; و از کارهای برجستهاش در بزم و
رزم، در خانه و سفر، در شکار و در بیابان، و در دشت و کوهسار، و از رفتارش با
دوستان و همراهان، با خویشاوندان و بیگانگان، با دشمنان توانا و نگونبخت، یاد میکند،
و همواره زبان به ستایشش میگشاید. گزنفن چنان شیفتهی کورش میشود که او را برترین
مرد تاریخ میداند، و میافزاید که پارسیانش او را پدر میخواندند، و دیگران
خداوندگارش(یعنی به چم برترین سرور و نه آفریدگار) مینامیدند ;
و داوری میکند که : چون او کسی شایسهتر فرمانروائی، از
مادر زائیده نشده است.
گزیدههایی از:
Sir Percy Sykes, History Persian, Vol. I , 3rd
Edition, 1930, London
داوری سایکس
«چنان مینماید
که زیبائی مردانه و دلاوری و پهلوانی و تلاشهای او در همهی دوره زندگیش آشکار
بوده است٬ هیچگاه خوشگذرانی و تن آسائی-دو بلائی که دچار بسیاری از بزرگان جهان
بوده- بمردانگی او گزندی نرسانید. در اداره کننده بودن او جای گمان است٬ چه در آن
روزگاران این هنر چند اقبالی نمییافته٬ اما کاردانی و تدبیر و خوشرفتاری و
مهربانی او مهشود است٬ و از این رو برخلاف رفتار جهانگیران پیشین بر مردمان٬
ناگوار و سخت نبوده است. جوانمردی و انساندوستیاش در سرحد کمال بود٬ کاساندانه
دختر فرناسپهی هخامنشی را بهمسری در پذیرفت٬ و چون وی در گذشت بر سوگ او زاری
فراوان کرد. رفتار خوش و نیکویش نیز از غرور و خودپرستی دور بود. مردم را بخوبی میپذیرفت٬
و حال آنکه شاهان پیشین بخصوص از باردادن به مردم پرهیز میکردند و کسی راه
نمیدادند»«خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است
آشکار است.. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشتههای یونانی و سنتهای ایرانی همه
همداستانند که کورش باستی سزاوار لقب «بزرگ» بوده است. مردم او را دوست میداشتند و
«پدر» میخواندند. ما نیز میتوانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریائی {اینجا
اندیشهاش هندواروپایی است زیرا تنها شاخهی هندوایرانی گروه هندواروپایی است که
آریائی خوانده میشود} که سرگذشت بر تاریخ روشن است٬ صفاتی چنان عالی و درخشان
داشته است.»
باز هم گزیدههایی از:
Sir Percy Sykes, History Persian, Vol. I , 3rd
Edition, 1930, London
در هنگاه توصیف آرامگاه کورش می نویسد:«من خود سه بار این
آرامگاه را دیدار کردهام ، و توانستهام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر
سه بار این نکته را یادآورده شده ام که زیارت آمارگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و
شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بودهام که بچنین افتخاری دست
یافتهام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای
دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران.. ارجمندتر و مهمتر باشد.»
ادوارد مییر (Edwar Meyer) مورخ نامی
آلمانی و نویسندهی تاریخ باستان(Geschichte des
Alterturms) ٬در مقالهای کورش
را بدینگونه میستاید: « او که در آغاز پادشاه قوم ناشناختهای بود٬ در اندک زمانی
شاهنشاهی فراخی پیریخت که از رود سند و آمودریا (جیحون) تا دریای اژه و مرز هند
گسترش داشت. این کار شگرف نشان میدهد که وی سپهبد و کشوردار بزرگی بوده است. از
منش او آزادگی میبارد٬ رفتار جوانمردانه و مردم پسندانهای که به از پای افتادگان
مینمود٬ او را بیمانند میسازد. وی هرگز شهری را به ویرانی نکشید٬ و شاه تارخ
باختهای را به دژخیم نسپرد. در بابل٬ همچون پادشاهی قانونی و قانونگزار رفتار
کرد. پارسیان سربلندانه از وی بعنوان پدر یاد میکردند٬ و یونایان و دشمنان دیگر٬
به بزرگی او سر کرنش فرود میآوردند. بنابراین آفرین و ستایشی که گزنفن با
برگزیدنش بعنوان قهرمان کتاب خود٬ دربارهاش روا داشت٬ سزا و بجا بود»
ویلیام دورانت William Durant
مورخ و فیلسوف نامی آمریکائی کورش را بدینگونه میستاید:بخش
یک:«کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروائی آفریده شدهاند، و بگفتهی
امرسون Emerson همهی مردم از
تاجگذاری ایشان شاد میشوند. روح شاهانه داشت و شاهانه بکار برمیخاست; در ادارهی
امور بهمانگونه شاستگی داشت که در کشور گشائیهای حیرت انگیر خود چنین بود; با شکست
خوردگان به بزرگواری رفتار میکرد، و نسبت بدشمنان سابق خود مهربانی میکرد پس مایهی
شگفتی نیست که یونانیان دربارهی وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین
پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته باشند...آنچه به یقین میتوان گفت اینست که کوروش
زیبا و خوشاندم بود؛ چه ایرانیان تا آخرین روزهای دورهی هنر باستانی خویش به وی همچون
نمونهی زیبایی اندام مینگریسته اند؛ دیگر اینکه وی بنیانگزار سلسلهی هخامنشی یا
سلسلهی «شاهان بزرگ» است که نامدارترین دورهی تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت
میکردهاند. دیگر آنکه کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت
ارتش شکست ناپذیری در آمد٬ و بر سادریس و بابل مسلط شد٬ و فرمانروائی اقوام سامی
را بر مغرب آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال ژس از آن دیگر نتوانستند دولت و
حکومتی بسازند؛ تمام کشورهائی را که ژیش از وی در تخت تسلط آشور و بابل و لودیا و
آسیای صغیر بود ضمیمهی ایران ساخت٬ و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی ایجاد کرد
که بزرگترین سازمان سیاسی پیش از دولت روم قدیم و یکی از خوش اداورترین همهی دورههای
تاریخی بشمار میرودآنچه از داستانهای یونانی برمیآید٬ کوروش از آن کشور گشایانی
بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست میداشتهاند٬ و پایههای سلطنت
خود را بر بخشندگی و خوی نیکوی نیکو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او
آگاه بودند٬ و بهمین جهت در جنگ با کورش مانند کسی نبودند که با نیروی نومیدی
میجنگد و میداند چارهای نیست جز آنکه بکشد یا خود کشته شود. پیش از این-بنابر
روایت هرودتوس- دانستیم که چگونه کرسوس را از سوختن در میان هیزمهای افروخته
رهانید و بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ و نیز از بخشودگی و نیکی رفتار
او با یهودیان سخن گفتیم. یکی از ارکان سیاست و حکومت وی آن بود که برای ملل و
اقوام مختلفی که اجزاء امپراطوری ایران را تشکیل میدادند٬ با آزادی عقیدهی دینی و
عبادت معتقد بود٬ و این خود میرساند که بر اصل اول حکومت کردن بر مردم آگاهی داشت
و میدانست که دین از دولت نیرومندتر است. بهمین جهت است که وی هرگز شهرها را غارت
نمیکرد و معابد را ویران نمیساخت».
بخش یک:جرج راولینسن G. Rawlinson استاد نامی
تاریخ شرق باستان٬ میگوید: «منش و خوی کورش بدانگونه که یونانیان بما نشان
میدهند٬ نمایندهی ستوده ترین پادشاهان باستانی خاور زمین است: کوشا و نیرومند و
دلاور٬ در زیرکیهای جنگی زبردست٬ و دارندهی همهی ویزگیهای یک سپهبد پیروزمند؛
مردمانش را با رفتاری دوستانه و خودمانی فدائی خود میکرد لیکن از پذیرفتن
درخواستهائی که زیانشان در آن نهفته بود٬ دریغ مینمود.»
اینجا بگمانم راولینسن به این گفتهی کوروش بزرگ نما کرده
است: «برای ما آن به که در سرزمین سخت و کوهستانی خود بمانیم و فرمانفرما باشیم٬
تا در دشتهای خرم و شهرهای پرناز بسر بریم و بندگی دیگران کنیم»
و همچنین هرودتوس گوید گروهی از پارسیان-که پس از دیری
درسختی و زندگی سادهی شبانی زیستن٬ به زر و سیم رسیده بودند و خوشی خفتن در
بسترهای نرم و خوردن خورشهای گوارا سخت خوشایندشان افتاده بود - از بازگشت
بسرزمینهای کوهستانی و درشتناک خود٬ و نیز از زندگی پهلوانانه و سپاهی٬ در هراس
شدند٬ و دل در آن بستند که زنگی خود را در شهرهای زیبا٬ و در ناز و آرامش
بگذارنند. پس روزی بسرداری «ارتمبر» نامی انجمن شدند٬ و آرزوهایشان را با یکدیگر
در میان نهادند. آنگاه نزد کورش رفتند٬ و بزرگ انجمن چنین گفت: «ای کورش! اکنون که
جهان آفرین فرٌ شاهی را از ایشتوویگو گرفته٬ و به چنگ تو و پارسیانت سپرده است٬
بیا و بگذار تا این سرزمین تنگ و درشتانکی را که آشیان ما بوده٬ رها کنیم و
زیستگاهی بهتر برای خود برگزینیم. در پیرامونمان٬ چه در این نزدیکیها و چه در آن
دوردستها٬ سرزمینهای نیکو فراوان است. اگر یکی را برای خود برگزینیم٬ جهانیان ما
را بیشتر از اکنون خواهند ستود. چه کسی توانا بُوَد و چنان نکند؟»
کورش را این سخنان خوش نیامد و چنین پاسخ داد:«هر کس در
آرزوی چنان جنبشی باشد آزاد است٬ و میتواند در سرزمینی نو یافته و زرخیر آشیان
جوید٬ لیکن شما را هشدار میدهم که آنگاه دیگر در آرزوی فرمانروائی نمیتوانید بود٬
و باید آمادهی آن باشید که به فرمان دیگران گردن بگذارید٬ زیرا که آشیان و نرم و
گرم٬ مردمان ناز پرورده و زودشکن پروراند٬ و اگر چه میوهی آبدار گوارا از زمین
نرم برخیزد٬ آزادگی و جنگاوی٬ و منشهای پهلوانی در آن بخواب رود»
پایان ستایش راولینسون:(بخش سه)«جای شگفت نیست که پارسیان٬
در سنجش وی با پادشاهان پسینتر٬ یادش را با برترین بزرگداشتها و کرنشها در سینه
نگهداشتند٬ و از مهری که بدو داشتند٬ اندامش را نمایندهی دلخواهترین و ستودهترین
زیبائی نژادی میدانستند...کورش اگر چه در آغاز کارش٬ سرداری در سختیها پروریده
بیشتر نبود٬ چون به شاهنشاهی رسید بخوبی نشان داد که ارزش و شکوه هنر را به نیکی
در میابد. در ساختمانهایش در پاسارگاد٬ بزرگی را با زیبائی در آمیخت٬ و روشی پدید
آورد که هم «ساده» است و م «پالوده و ظریف»...گمان میرود که ما ستونهای بلندی را
که از پائین به بالا نازکی افسونباری مییابد٬ و مایهی شکوهمندی بناهای پارسی
است٬ باید ابداع او بدانیم...چنان مینماید که کورش در زنگی خصوصی و خانوادگی نیز
همان سادگی و میانهروی آزادانهای را که در کارها داشت٬ نگهمیداشته است. میدانیم
که وی یک زن بیشتر نگرفت٬ و وی شاهدخت کاساندانه از تخمهی هخامنشی بود... که
چون در گذشت شوهر را به اندوهی گران فرو برد...»
ر. گیرشمن R. Ghirshman باستانشناس
فرانسوی هم سخنان گیرائی در ستایش کورش دارد:
«از میان
پادشاهان عدهی محدودی هستند که پس از خود شهرت و نامی نیک مانند کورش باقی گذاشتهاند.
کورش سردار بزرگ و پیشوای مردم بود. بخت نیز با او یاری میکرد. وی سخی و نیکخواه
بود٬ و اندیشهی آن نداشت که مماللک مفتوحه را به اتخاذ روشی واحد ملزم نماید٬
بلکه این خردمندی را داشت که موسسات هر یک از حکومتهائی را که به تاج و تخت خود
ضمیمه میکرد٬ لاتیغیر باقی گذارد. او هر جا که رفت٬ خدایان مذاهب مختلف را به
رسمیت شناخت و تصدیق کرد. همواره خود را جانشین قانونی حکمرانان بومی معرفی مینمود.
اسکندر نخستین کسی نبود که این سیاست را اتخاذ کرد٬ بلکه او فقط از سرمشق کورش
تقلید نمود و بدین وسیله مورد تحسین رعایای جدید گردید. در دوران کوروش٬ نسیمی
جدید سر سراسر جهان وزیدن گرفت٬ شهرها را از قربانیها و قتلهای بناحق نجات بخشید٬
حریق شهرهای غارت شده را خاموش نمود٬و اقوام را از اسارت و بردگی آزاد کردکوروش
بیش از هر فرد دیگر متوجه بود که «جهان باستان، شهرهای متمدن و قبایل وحشی، از
قوای داخلی که میکوشد همه را در یک جامعهی انسانی مستهلک سازد٬ بزحمت اطاعت
میکنند.» ما هرگز نمیبینیم که کورش٬ مانند رومیان٬ ملت رقیب خود را با خویش متحد
کند٬ و نخست با او مانند ملتی همشأن رفتار نماید٬ و سپس در زمان ضعف وی٬ او را
تابع و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا داردایرانیان کورش را «پدر» و یونانیان – که
وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود او را «سرور» و «قانونگزار» مینامیدند، و
یهدویان این پادشاه را بمنزلهی «ممسوح پرودگار» محسوب میداشتند. با آنکه روح
جنگجوی وی هرگز حتی پس از سالها جنگ و پیروزی – سست نشد، همواره نسبت بدشمن مغلوب
بلند نظر بود، و بدو دست دوستی دراز میکرد»
ستایش دکتر شاپور شهبازی:
کورش در میان قومی چوپان و کوهستانی زاده شد. در خانواده و
در میان مردمش٬ زندگی «پدرسالاری» اهمیت داشت٬ و خود او از خاندان نامبردار
هخامنشی٬ که رهبران پارسیان از آن برخاستند٬ بیرون آمد٬ و چون از سوی مادر با
شاهان ماد پیوستگی داشت٬ از همان آغاز٬ هدف بزرگ و پهلوانانهی «اتحاد پارسیان و
مادها» را در سر میپخت٬ و در اندیشهی آن بود که جهان آنروز را بزیر نگین در آورد
و پارسیان و ایرانیان دیگر را بفرمانروائی رساند. کوششهای او همه کامیاب بود.کورش
همهی گوهرها و هنرهای یک رهبر بزرگ را دارا بود. در کارها درنگ روا نمیداشت و کار
امروز را به فردا نمیگذاشت٬ یعنی درگرفتن تصمیم بسیار سریع بود. و قاطعیت و بٌرائی
از هر کارش پیدا بود. در تشخیص دادن خوب و بد کارها٬ و نیکی و نکوهیدگی مردمان
هنرمندی و تیزمغزی را با هم داشت٬ و در این کار سخت توانا بود و به تندی در مییافت
که چه بایست کرد. میدانست که «بزرگ» بودن مسئولیت فراوان بهمراه دارد٬ و شهامت
پذیرفتن مسئولیت و نتیجههای آن را داشت. نظریههای یارانش را به دقت گوش میداد٬
با شکیبائی و خردمندی میسنجید٬ و برای هرکسی در خور او کاری مییافت و کار آمدان را
همواره مینواخت و بکارهای مهم میگماشت.او فرزند دشتهای فراخ و کوهستانهای بلند
پارس بود٬ ساده زندگی میکرد و چون انسانی آزاده میاندیشید؛ یک زن بیشتر نگرفت٬ و
فرزندانش را شاهانه بار آورد؛ از زندگی اشرافی ولی پوسیدهی بابلی بدش میآمد٬ و
شهرهای شلوغ و پرهیاهوی و چرک را سخت ناخوش میداشت٬ اما آب و هوای کوهستانها و
هامونهای سخت و سنگدل و مردپرور را میستود. در کار خود اشتیاق و رغب داشت٬ و
همواره بیش از دستیازی بکاری٬ در پی آگاهیهای تازه برمیامد٬ و تا راهی را خوب
نمیشناخت٬ در آن گام نمیزد٬ و دوستان و زیردستانش را بدان نمیفرستاد. اما چون راهی
را میگزید٬ و دور و نزدیک کاری را میدید٬ آنگاه با قاطعیت و برٌائی٬ پی انجام
خواستهای خود میرفت و چیزی نمیتوانست او را از کارش باز دارد.کورش وفاشناس بود؛
دوست داشت یارانش را تشویق کند٬ و دوستانش را پاداش بخشد٬ و میوهی وفادوستیاش
تنها به همرزمانش نمیرسید٬ بلکه در این کار حتی کسانی را به درگاهش و به آغوز بازش
راه میداد که تا روز پیش در آوردگاه با او جنگیده بودند و دشمنش بشمار میرفتند.
بادشمنان به نرمی و بزرگمنشی رفتار میکرد٬ و اهمیت کردار او هنگامی بهتر نمایان
میشود٬ و انسانی بودن اندیشهها و کارهایش زمانی آشکارتر میگردد که روزگار خونآلود
و پر از کشتارهای همگانی و ویرانگریها و ناموشدریها و بهبردگی کشیدنهای نسلهای
پیش از وی را بررسی کنیم و بخوانیم.آوازهی دادگری و کارهای پسندیدهاش چنان در
جهان پیچیده بود که حتی دشمنانش٬ هواخواه سیاست او و قلباً دوستدارش میگشتند. وی
بیش از هر پادشاه دیگری بامردم نزدیک بود٬ و چون مردم عادی میزیست٬ و با دشواریهای
عاطفی آنان آشنائی داشت٬ و بالا دست بودنش را به رخ کسی نمیکشید. با یهودیان و
بابلیان و لودیان و دیگر شکست خوردگان با بزرگمنشی بیمانندی رفتار میکرد٬
نمیخواست اشک ناکامی و نومیدی را در چشمان شکست خوردگان ببیند و به غرور آنان لت
زند٬ و یا دین و آداب و رسوم و عواطفشان را خوار دارد٬ و با خودپسندی و سنگدلی
جنگاوران پیروز رفتار نماید.با آمدن کورش یک دورهی تاریخی به پایان رسید: دورهای
که سرشار از مردمان ویرانگر و تبهکار٬ و خونخواران درندهخوی و سنگدل بود٬ دورهای
که جان انسان و مقام او ارزشی نداشت؛ و دورهی نوینی آغاز گشت: دورهی صلح و سازش٬
همداستانی و همراهی٬ دورهی ارزش نهادن به حقوق و عواطف انسانی٬ دورهای که قانون
و داد را پای برجای کرد٬ و ارزش انفرادی و اجتماعی مردم را نمایان ساخت. پس از او
دیگر کسی نمیتوانست بیشرم و ترس٬ دست بکشتار زند٬ و ویرانگری کند و از ننگ و
بدنامی نهراسد. کورش معنی و اهمیت «انسانیت» واقعی را آشکار کرد.کورش یک رهبر بزرگ
بود٬ از پرورش استعداد زیردستانش شاد و خرسند میشد٬ و از شادمانی و کامیابی یارانش
خوشبخت میگشت. برای او خودخواهی معنی نداشت٬ و در برابر هر خدمتی پاداشی بایسه و
شایسته میبخشید. فردی «سازماند-دهنده organizer» بود. ایران را
به استانهای بزرگی بخش کرد و در چند ناحیهای که میدانیم٬ فرمانداران نظامی را
از داشتن اختیارات تام بیبهره گذاشت٬ و در کنار آنان حاکمان اداری که بیشتر آنان
از بزرگان محلی بودند٬ و گنجوران و دبیران برگمارد تا از شورش و خودسردی حاکمان٬ و
افتادن قدرت مطلق بدست آنان جلوگیری کرده باشد.این پیشوای فرزانه خوب میدانست برای
چه به جهان آمده بود؛ و ماموریت تاریخیاش را به نیکی انجام داد. همچنانکه گوبینو
گفته است٬ وی از آن کسانی بود که سرنوشت برای فرمانروائی میآفریند٬ و چرخ زندگی
ملتها را به چنگ نیرومند وی میسپارد٬ از آن کسانی که با آمدنشان «نظام» و «آرامش»
و «رعایت قانون» معنی پیدا میکند٬ و پیشرفت افراد و فرهنگها در سایهی نظم و
آرامش آغاز میشود٬ و غرور شکوهمندی بخاطر انسان بودن و زیست سرفراز و پهلوانی
داشتن در دل مردمان میروید و شکوفا میگردد. زندگی کورش٬ ۶۱ سال شاهی و پهلوانی و
فرزانگی بود٬ و این ویژگیها او را مایهی افتخار تاریخ بشر کرد. بلی! وی را از
«مردمان بزرگ» تاریخ میدانند٬ اما بزرگان دیگری که همشأن او قلمداد شدهاند٬
هیچکدام در «انسانیت» و «مردم دوستی» و در «عشق به زندگی ساده و سخت آزاده سواری»
به پای او نرسیدند. کورش نه تنها به دورانی سیاه و خونآلود پایان داد٬ بلکه قلبها
و فرهنگها را بهم نزدیک و خویشاوند ساخت٬ مردم ایران و یونان و هند و بینالنهرین
را بهم آشنا کرد٬ و مایهی آن شد که فرهنگ و افکار آنان با هم برخورد کند٬ و
پیشرفت نماید. به هنرمندان کشورها فرصت داد که زیر درفش شاهنشاهی ایران٬ و به
پیشبرد کار خود بکوشند٬ و پاسارگاد را برای آن ساخت تا جلوهی آن هنر شاهانهای
باشد که همهی ایرانشهریان در آفرینش آن انباز بودند. دستگاه حکومت و سازمانهای
اداری «شاهنشاهی جهانی» ایران را بنیاد گذارد٬ و با «فرمان آزادی ملتها»(استوانهی
کورش کبیر) و کارهای دیگرش٬ به مردمان فهمانید که ارزش آزادی و برابری و همکاری
واقعی تاچه پایه است. از همه مهمتر٬ وی بود که به جهانیان یاد داد که انسان را
باید ارجمند شمرد٬ و با فرهنگ کرد٬ نه اینکه خوارداشت و گردن زد. چون خودش معنی
«انسانیٌت» و «شفقت» را نیک میدانست٬ میکوشید آن را بدیگران نیز بفهماند؛ و با
آنکه دستش برای هر کار ستمگرانهای باز بود٬ یکی از مردان تاریخی و از فرمانروایان
توانائی است که بر دامنپاکی و انسانیت لکهای بجای نگذارد.ایرانیان بداشتن شخصیتی
چون کورش در تاریخ خود میبالند٬ و جای آنست٬ زیرا که وی آئینهی تمام نمای
آزادمردی و پاکی و نمونهی پهلوانی و سادگی و مظهر شفقت و مردمدوستی ایرانی است٬
ملتی که هزاران سال است در برابر طوفانهای بنیادکن روزگار چون کوه ایستاده٬ قومی
که اگر تنها همان کورش را برای تاریخ جهان به ارمغان آورده بود٬ برای پایدارماندنش
و جاوید نامیش بس بود.
اینک من ستایش فلویگل، اندیشمند بزرگ آلمانی را برای شما
دوستان در یک جا گردآوری نمودم. اگر لغزش تایپی در آن میبینید من را آگاه فرمایید.
هنگامیکه اوضاع تاریک و اندوهبار جهان را در اندک روزگاری
پیش از کورش بیاد میآوریم، اهمیت بیکران آن شاه شکوهمند و بزرگ، بهتر نمایان
میشود. او را به حق لقب «بزرگ» دادهاند، زیرا بدان گروه انگشت شماری از مردمان
تعلق دارد که انسانیت نمیتواند از دادن لقب «بزرگ» بدانان دریغ کند
اگر او را بزرگ میدانند٬ برای آنست که باوسایلی ناچیز٬
بکامیابیهائی رسید که نمونهاش را کسی نشنیده بود؛ به یاری پسرش (کمبوجیه) و
دوستانش شاهنشهی ای را بنیاد گذاشت که آشوریان در درخشانترین و نیرومندترین روزگار
فرمانروائیشان٬ دولتی آنچنان پهناور و استوار نتوانسته بوند بنا کنند. شاهنشاهی او
از دریای سیاه تا مروئه (شهری بر کنارهی نیل) و از سیر نائیک Cyrene تا آمودریا (جیحون=اکسوس Oxus) و رود سند (The Indus)٬گسترش داشت٬ و این نخستین شاهنشاهی
جهانی World-Empire (آلمانی Weltreisch) بود٬ همان قلمرو اسکندر بود پیش از آنکه
اسکندری پیدا شده باشد.
ولی کورش مانند اسکندر با دولت فراخ اما پوسیده و در بستر
مرگ افتاده ای روبرو نشد که شکار آسانی برای هر سرکردهی مزدوران جنگی باشد - چنانکه
بوسیلهی آژرزیلائش (سرداری اسپارتی بود که در روزگار اردشیر دوم به مرزهای غربی
ایرانشهر تاختن بد، و پیشرفتهائی هم کرد، اما دربار ایران با پول مهان اسپارت را
برانگیخت تا اورا از میدان فر خوانند و او ناچار و تهیدست، به کشورش باز گشت) در
آسیای کوچک و آمورتیوس در مصر(شاهزاده مصری بود که در ۴۰۵ پ.م بر هخامنشیان شوید و
مصر را برای مدتی از امپراتور جدا کرد) ثابت شد که دولت ایران در اواخر دورهی
هخامنشی به چنان روزی افتاده بود. کورش همچون اسکندر نبود که بر قومی کوچک ولی
فرمانفرمای بتازد٬ قومی که به پاداش سیاست غیر دوراندیشانهاش در واپسین نبر بزرگش
تنها مانده بود در حالیکه دشمن (اسکندر) سپاهی زیر فرمان داشت که گرانتر و ورزیدهتر
و مسلحتر بود و با روحیهی قویتر میجنگید و در حقیقت نیروئی در هم کوبنده و دشمنشکن
بود. برعکس کورش٬ مشتی از پارسیان گزیده و نخبه را به فتح چهار دولت- که بزرگترین
و گردنفرازترین دولتهای روزگار خود بودند رهبری کرد. دوتا از اینها٬ اندکی پیشتر٬
نیرومندترین دولتهای نظامی٬ یعنی آشور٬ را شکست داده بودند و خرد کرده. این دو
دولت نوخاسته٬ لودیه و ماد٬ در اوج قدرت و جوانی و برومندی خود بودند٬ و از فحتی
به ژیروزی تازهای رسیده بودند٬ و از گرفتن کشوری به گشودن سرزمین دیگری پرداخته.
دوتای دیگر٬ مصر و بابل٬ دولتهای متمدن بسیار کهن روزگار بشمار میرفتند. نیرومندی
و خوشبختی آنان از نخستین روزهای تاریخ آغاز شد بود٬ و ژس از هر شکستی٬ دوباره
سربر کشیده٬ و شکوه تازهای یافته بود. ولی کورش دولتهای آنان را برای همیشه بر
باد داد.
باز وی «بزرگ» بود٬ اگر بزرگی را در آن گیریم که کسی در راه
درستی و داد بجنگد و حتی بمیرد. وی مانند آن فرماندهی رومی که چون مادرکشان تیغی
را که «جمهوری» به وی سپرده بود٬ (مقصود ژولیوس سزار است که در آغاز نمایندهی
حکومت جمهوری بود٬ لیکن بسبب گرایشش به خودکامگی و حکومت امپراتوری٬ بدست جمهوری
خواهان کشته شد) بر روی خود او کشید٬ نبود؛ مانند سرداری آلبانی (آتیلای خونخوار
پادشاه هونها که در نیمهی سدهی پنجم میلادی مردم اروپای جنوبی و شرقی را بخاک و
خون کشید. خاک آلبانی از استانهای مرکزی دولت وی بشمار میرفت)٬ یا سرکردهی فرانکی(شارل
مانی یا کارل بزرگ سرکردهی فرانکها بود که اقوام اروپائی را فرمانبردار کرد و
امپراتور بزرگی را بناد ریخت که اصل حکومتهای آلمان و فرانسه را تشکیل داد) و یا
خانی مغولی (چنگیزخان درنده که میلیونها انسان را کشت و صد ها شهر را ویران نمود)
نبود که برای سیر کردن حس آزمندی و جنگجوئی خود بر سر مردمان بیگانه تاخته باشد.
بلکه وی پادشاهی بود که چون بوسیلهی دولت ماد مورد حمله واقع شد٬ و لودیه و بابل
و مصر بر علیه او هم پیمان گشتند٬ و بر سرش تاختند٬ شمشیرش را برای دفاع از تخت و
تاج و سرزمین پدرانش از نیام بیرون کشید٬ و پیروزیها یافت٬ و «برحق ترین» همهی
پیروزمندان گشت.
از همهی اینها بالاتر٬ وی یک «انسان» بود. بر جامهاش لکهی
خونآلود هیچ فرمانکشتاری٬ یا کین جوئی و ستمگری و رفتار بیداد گرانهای از آنها
که فرزند المپیاس (کنایه است به اسکندر مقدونی پسر فیلیپ و المپیاس٬ که دروزگار
فرمانروائیش به کشتارهای عام و ویرانگریهائی چند فرمان داد) را بیآبرو ساخته است٬
یافت نمیشود. حتی هنگامیکه لودیان خیانتکار را برای بار دوم بزیر فرمان آورد٬
اجازه نداد کسی از دم تیغشان بگذراند .
ولی اسکندر بارها قرمان کشتار همگانی داد. در مورد قهرمانان
شهرهای تیر (صور Tyre شهری در
فنیقیه)، پارساگارد که حتی تا پای جان در ایستادند - در مورد سغدیها، بکین آنکه
بروی پیروزی یافته بودند ... نی! از او کاری مانند آن مقدونی که در تخت جمشید،
تختگاه دشمن را بآتش کشید و ویران کرد، سر نزد; شاهان و سرکردگان گرفتار آمده را
مثله نکرد; و آنان را گرد دیوارهای شهرستان بر خاک نکشانید - چنانکه آن مقدونی در
مورد بسوس Bessus و شیرگزه (Gaza) باتیش انجام داد. وی دشمنان را بردار نکشید
و با شکنجه نکشت - چنانکه رومیان در مورد شاه پهلوان و آزاده ی آرورنیان (Arvernian) (مقصود بیتوایتوس Bituitus پادشاه پهلوان منش ارورنیان گال Gaul نژاد است که دیری در برابر رومیان جنگید،
و اینان او را در هنگام گفتگوی آشتی کنان، بنامردی گرفتار کردند و کشتند) کردند; و
هممیهنان خود را بیخردانه به دژخیم نسپرد - آنگونه که اسکندر، آن «خدای دیوانه» ،
در مورد برانخیدیها، Branchidae (برانخیدیها گروهی از میلیتوسیان بودند که
در روزگار خشیارشا بهواداری از ایران برخاستند و به سغد آمدند، و تا روزگار اسکندر
در آنجا بودند. پادشاه مقدونی آنان را بی آنکه گناهی کرده باشند، قتل عام کرد) و
کلیتوس (clitus) (کلیتوس از
دوستان بسیار فدائی اسکندر بود و بارها جانش را از مرگ حتمی نجات داد. اما اسکندر
سرانجام بر او خشم آورد، و بدست خو با نیزه جانش را بستد) و پارمینون (Parminon) سپیدموی (پارمینون، سردار دلاور و پیر و
هوشمند مقدونی، بزرگترین و داناترین سپهبدان اسکندر بود، و او را در همه ی جنگها
یاری کرد، و همواره پس از اسکندر، مقام دوم را داشت. اما اسکندر پس از آنکه ایران
را گشود و بر پایتخهای آن دست یافت، پارمینون و یارانش را فرمود تا کشتند و
دارائیشان را ربود) کرد.
باری٬ وی «برترین» بود٬ بسیار بر از آنکه در اندیشهی ملتش٬
و یا روزگارش بگنجد؛ و آینده را چون یک انسان٬ و نیز بمانند یک سیاستمدار بزرگ٬
پیشاپیش میدید. از آنجا که رودخانهای از خون میان وی و مردم شکست خورده جدائی نمیافکند٬
تنها شالودهی استوار و مطمئن برای بنای بزرگش را در آن یافت که فتح شدگان را با
فاتحان برابری و هم ارجی دهد.
با اطمینان از پیروزی - اطمینان دلاورانهای که از آن
«برتران» است - و با دور اندیشی٬ دشمنان را میبخشود٬ و فرمانبردار میکرد؛ و آنان
را بیدرنگ به پایهی «شهریان آزاد» بالا میبرد. وی لشکریانش را به مازارس مادی٬ و
به هارپاگوس٬ بزرگزاده٬ شاهپور و سپهبد مادی میسپرد؛ و دل آن را داشت که در لودیه
- که تازه فتح شده بود - یکی از شکست خوردگان را فرمان دهد؛ و برای ایونیان
فرمانروایان بومی برگزیند٬ و یهدویه Judea را به شاهزادگان
و کاهنان آنسامان بسپارد.
همین آئین وی بود که پسرش را واداشت در پیشاپیش کاروان
شادی، در جشن بابلیان تازه شکست خورده گام بردارد; و پس از گشودن مصر، حکومت اداری
مصر را که مرکزش در سائیس sais بود، به
دریاسالار مصری پسامتیک، اوزا هرسنه Udjahorresne پسر کاهن بزرگ
سائیش، واگذارد. (در این باره زمان دیگر شاید بیشتر نویسم). این شخص مصر را چون
نایب السطنه ای اداره کرد، و پس از او شاهزاده احمس ahmes مصری با
آریاندیس Aryandes پارسی در حکومت
آن سرزمین همکاری کرد.
بدیسان، کورش سازمانهای «فرمانداری نظامی» و «حکومت اداری»
را از هم جدا کرد، و این موضوعی بودن پیشینه بود، و تا دیرگاهی هم ممتاز و بیمانند
ماند. او معمولا فرمانداری نظامی را به یاران پارسی و مادی و وفاداراش میسپرد، اما
حکومت اداری را به بزرگان محلی وامیگذاشت. بدینگونه وی دستگاهی کاری و نیرومند
درست کرد که بهترین سد برای از دست رفتن سرزمینهای مرزی بود، سدٌی که تنها دویست
سال ندانم کاریها و بی دلیهای جانشینانش توانست از هم بپاشد.
براستی که این سازمان و نتیجهی آن٬ با نتیجهی کار سطحی
اسکندر - که بوسیلهی خون همهی ملتها سیراب شده بود٬ فرق بسیار داشت
اما «آزادگی و بخشندگی» اش هم به «سیاست عالی» اش کمک
میکرد. برای آنکه بتوان دشمن را بیجنگ فرمانبردار کرد، این دو عامل- که برٌندهترین
جنگ افزارها است - در چنگ پادشاه درخشان و برومندی چون کورش بود٬ و نه تنها مایهی
بر انگیختن ستایش هممیهنانش میشد٬ بلکه دشمنانش را نیز به پایش میانداخت٬ و
پیروزیهایش را در پرتو سرنوشتی شکست ناپذیر تابانرتر و خیره کنندهتر میساخت٬ و
ناامیدی و دودستگی در میان هماوردانش میافکند٬ و وادارشان میکرد که به سوی او
بگروند
کورش نه تنها چون پدری - پدری از هر جهت نیکو - مهر و ستایش
یاران و هم میهنانش را برانگیخته است; نه تنها همهی شکوهی «داستان» از شخص وی
برخاسته - در مورد اسکندر و شارلمانی Charlemange نیز چنین است -
بلکه افسانه هم در مورد او بکوشش برخاسته است و نوشتههای گزنفن و آنتیش ثنیس Antisthenis (آنتیش ثنیش از فیلسوفان سدهی پنج و
چهارم پ.م. بود و از اهل آثن؛ اصل اعتقاد او بر آنب ود که خرمندی مایهی توانائیست
و بهترین حکومتها٬ حکومت پادشاهان خردمند - مانند کورش - است٬ و کتابهائی هم در
مورد خردمندان فرمانروا و از آن جمله کورش بزرگ - نوشت» او را شکوهمند و دلپذیر و
آروزپرور میکنند. مردم روزگار بدلخواه خویش٬ و به زیان پادشاهانشان٬ برپایش
افتاند؛ بزرگترین دولتها و فاتح نینوا - خود و تاجدارانشان را بدون هیچ زد و
خوردی٬ به وی تسلیم کردند٬ حتی صور - آن شهر گردنفراز و مغرور و فتح نشدهی
ناگشودنی - که مردمش با دلاوری و بیباکی سلف و خلف کورش٬ یعنی نبودکه نصر و
اسکندر٬ هر دو٬ را خوار شمردند و با آنان بسختی و تازمانی دراز دست و پنجه نرم
کردند - داوطلبانه به وی باج فرستاد. شاه دریاسلار ساموس Samos - که در دوردستها
میزیست - نیز چنان کرد.
قوم کوچک یهود بدانگونه احترامش گذاردند که به هیچ آفریدهای
چنان ارجی ننهاده بودند و از آن روزگار تا کنون هم ننهادهاند٬ و او را به عنوان
پیروزمند و مسیح (رهائیبخش٬ نجاتبخش) و آزاد کننده و ستودهی خداوند٬ و سرور
جهان درود فرستادند. او گذاشت که شاهزادهای از خودشان بر آنان فرمان راند٬ و
هرگونه مایلند زندگی کنند. وی آن قوم را آزادی بخشید٬ همچنانکه اقوم خودش را رهائی
داده بود؛ و این قوم پارسی(ایرانی) که موجودیت خود را بعنوان یک عامل جوان در
تاریخ جاودانی بشر مدیوان او است٬ با همهی طوفانهای سختی که بر وی گذشته٬ از سر
نوشت هزاران قبیلهای که سرزمین ایران را زیر پای گذاشتند و سپس رفتند و گم شدند و
فراموش گشتند٬ دور مانده است.
بدینسان نتیجهی کارهای درخشان کورش هنوز پای برجایاست؛ گو
اینکه خود آن کارهای برجسته - مانند بسی چیزهای دیگر در این جهان ژیر - در طی
هزاران سال فراز و نشیب روزگار ناپدید گشته است. او مانند پسر فیلیپ٬ یا برادرزادهی
ماریوس (از سرداران نامی روم که در سال ۱۵۷ تا ۸۶ پ.م میزیست و رقیب سولا sulla و هماورد مهرداد بزرگ پنتوس بود. مقصود
از برادرزادهی ماریوس ژولیوس سزار معروف است) ٬ و یا پسر پپین pepin( پپین سردار فرانکی و از پادشاهان فرانسه
بود٬ و از پسر او٬ شارل مانی؛ بزرگترین امپراتور اروپای قرون وسطی گشت)٬ فرزند
زمان و پروردهی روزگار خود نبود؛ و نیز زادهی «انقلاب» بشمار نمیرفت (اشاره است
به ناپلیون بوناپارث)؛
بلکه آفریننده و پدر زمان خود بود٬ و وجودش یکتا و بیهمتا٬
در تاریخ جهانمانده است. وی ار هر بشر دیگری گردونهی زمان را محکتر چسپید٬ و در
مدت زندگیش یک دورهی تاریخی را به پایان رسانید٬ و دورهی نوینی آغاز کرد٬ یعنی
فرمانروائی جهان را از چنگ سامیان بدر آورد٬ و برای همیشه به دست آریائیان (آریاییها)
یعنی هندواروپائیان سپرد.
1)
Plato in ''Laws'' 693D-698A (Christopher Tuplin.
"Achaemenid Studies", Published by Franz Steiner Verlag, 1996. pg
162. )
Under Cyrus the Persians liberated themselves
and became master of others, but allowed some freedom to subjects, even allowed
them to be equals; so soldiers were loyal and wise counselors could be found
and there was a spirit of freedom, friendship and community.
2)
[[Diodorus Siculus]], Greek historian of 1st
century B.C(Diodorus Siculus. Diodorus of Sicily in Twelve Volumes with an English
Translation by C. H. Oldfather. Vol. 4-8. Cambridge, Mass.: Harvard University
Press; London: William Heinemann, Ltd. 1989. Book 9, 22-24)
“Cyrus, the son of Cambyses and Mandane, the
daughter of Astyages who was king of the Medes, was pre-eminent among the men
of his time in bravery and sagacity and the other virtues; for his father had
reared him after the manner of kings and had made him zealous to emulate the
highest achievements. And it was clear that he would take hold of great
affairs, since he revealed an excellence beyond his years.
When Astyages, the king of the Medes, had been
defeated and was in disgraceful flight, he vented his wrath upon his soldiers;
and he displaced all who had been assigned positions of command, appointing
others in their stead, and he picked out all who were responsible for the
flight and put them to the sword, thinking that by punishing them in that way
he could force the rest to show themselves brave fighters in times of danger,
since he was a cruel man and, by nature, hard. Nevertheless, the people were
not dismayed at the harsh treatment he meted out; on the contrary, every man,
hating his violent and lawless manner, yearned for a change of affairs.
Consequently there were gatherings of small groups and seditious conversations,
the larger number exhorting one another to take vengeance on him.
Cyrus, we are told, was not only a courageous
man in war, but he was also '''considerate and humane in his treatment of his
subjects.''' And it was for this reason that the Persians called him Father.”
3)
Aeschylus in his poem Persae(the Persians) pays
tribute to Cyrus(Notes and extracts in illustration of A slight sketch of
universal history. Richard Simpson Published by Oxford University, 1875)
“Her brave hosts
A Mede first led. The virtue of his son
Fixed firm the empire, for his temperate soul
Breathed Prudence. Cyrus next, by fortune
graced,
Adorned the throne, and blessed his graceful
friends
With peace: he to his mighty monarchy
Joined Lydia, and the Phyrgians; to his power
Ionia bent reluctant; but gods
with victory his gentle virtues crowned”
4)
Xenophon
“Thus, as we meditated on this analogy, we were
inclined to conclude that for man, as he is constituted, it is easier to rule
over any and all other creatures than to rule over men. But when we reflected
that, who reduced to obedience a vast number of men and cities and nations, we
were then compelled to change our opinion and decide that to rule men might be
a task neither impossible nor even difficult, if one should only go about it in
an intelligent manner. At all events, we know that people obeyed Cyrus
willingly, although some of them were distant from him a journey of many days,
and others of many months; others, although they had never seen him, and still
others who knew well that they never should see him. Nevertheless they were all
willing to be his subjects.
...
But all this is not so surprising after all, so
very different was he from all other kings, both those who have inherited their
thrones from their fathers and those who have gained their crowns by their own
efforts; the Scythian king, for instance, would never be able to extend his
rule over any other nation besides his own, although the Scythians are very
numerous, but he would be well content if he could maintain himself in power
over his own people; so the Thracian king with his Thracians, the Illyrian with
his Illyrians, and so also all other nations, we are told. Those in Europe, at
any rate, are said to be free and independent of one another even to this day.
But Cyrus, finding the nations in Asia also independent in exactly the same
way, started out with a little band of Persians and became the leader of the
Medes by their full consent and of the Hyrcanians by theirs; he then conquered
Syria, Assyria, Arabia, Cappadocia, both Phrygias, Lydia, Caria, Phoenicia, and
Babylonia; he ruled also over Bactria, India, and Cilicia; and he was likewise
king of the Sacians, Paphlagonians, Magadidae, and very many other nations, of
which one could not even tell the names; he brought under his sway the Asiatic
Greeks also; and, descending to the sea, he added both Cyprus and Egypt to his
empire.
...
he was able to awaken in all so lively a desire
to please him, that they always wished to be guided by his will.
...
Believing this man to be deserving of all
admiration, we have therefore investigated who he was in his origin, what
natural endowments he possessed, and what sort of education he had enjoyed,
that he so greatly excelled in governing men. Accordingly, what we have found
out or think we know concerning him we shall now endeavour to present.
...
The father of Cyrus is said to have been
Cambyses, king of the Persians: this Cambyses belonged to the stock of the
Persidae, and the Persidae derive their name from Perseus. His mother, it is
generally agreed, was Mandane; and this Mandane was the daughter of Astyages,
sometime king of the Medes. And even to this day the barbarians tell in story
and in song that Cyrus was most handsome in person, most generous of heart,
most devoted to learning, and most ambitious, so that he endured all sorts of
labour and faced all sorts of danger for the sake of praise.
..
Such then were the natural endowments, physical
and spiritual, that he is reputed to have had; but he was educated in
conformity with the laws of the Persians; and these laws appear in their care
for the common weal not to start from the same point as they do in most states.
For most states permit every one to train his own children just as he will, and
the older people themselves to live as they please; and then they command them
not to steal and not to rob, not to break into anybody's house, not to strike a
person whom they have no right to strike, not to commit adultery, not to
disobey an officer, and so forth; and if a man transgress anyone one of these
laws, they punish him.
...
The Persian laws, however, begin at the
beginning and take care that from the first their citizens shall not be of such
a character as ever to desire anything improper or immoral; and the measures
they take are as follows.They have their so-called "Free Square,"
where the royal palace and other government buildings are located. The
hucksters with their wares, their cries, and their vulgarities are excluded
from this and relegated to another part of the city, in order that their tumult
may not intrude upon the orderly life of the cultured.”
5)
Herodotus:
“The Persians have a saying that Cyrus was a
father because, in kindness of his heart, he always occupied with plans for
their well being”
6)
Among the classical Jewish sources, besides the
old testament, Joseph Flavius the (1st century A.D.) mentions that Cyrus freed
the Jews from captivity and helped rebuild the temple. He also wrote to the
rulers and governors that they shold contribute to the rebuilding of the temple
and assisted them in rebuilding the temple. A letter from Cyrus to the Jews is
described by Joseph FlaviusThe Works
of Flavius Josephus ,Translated by William
Whiston http://www.ccel.org/j/josephus/works/JOSEPHUS.HTM
“HOW CYRUS, KING OF THE PERSIANS, DELIVERED THE
JEWS OUT OF BABYLON AND SUFFERED THEM TO RETURN TO THEIR OWN COUNTRY AND TO
BUILD THEIR TEMPLE, FOR WHICH WORK HE GAVE THEM MONEY.
1. IN the first year of the reign of Cyrus (1)
which was the seventieth from the day that our people were removed out of their
own land into Babylon, God commiserated the captivity and calamity of these
poor people, according as he had foretold to them by Jeremiah the prophet,
before the destruction of the city, that after they had served Nebuchadnezzar
and his posterity, and after they had undergone that servitude seventy years,
he would restore them again to the land of their fathers, and they should build
their temple, and enjoy their ancient prosperity. And these things God did
afford them; for he stirred up the mind of Cyrus, and made him write this
throughout all Asia: "Thus saith Cyrus the king: Since God Almighty hath
appointed me to be king of the habitable earth, I believe that he is that God
which the nation of the Israelites worship; for indeed he foretold my name by
the prophets, and that I should build him a house at Jerusalem, in the country
of Judea."
2. This was known to Cyrus by his reading the
book which Isaiah left behind him of his prophecies; for this prophet said that
God had spoken thus to him in a secret vision: "My will is, that Cyrus,
whom I have appointed to be king over many and great nations, send back my
people to their own land, and build my temple." This was foretold by
Isaiah one hundred and forty years before the temple was demolished.
Accordingly, when Cyrus read this, and admired the Divine power, an earnest
desire and ambition seized upon him to fulfill what was so written; so he
called for the most eminent Jews that were in Babylon, and said to them, that
he gave them leave to go back to their own country, and to rebuild their city
Jerusalem, (2) and the temple of God, for that he would be their assistant, and
that he would write to the rulers and governors that were in the neighborhood
of their country of Judea, that they should contribute to them gold and silver
for the building of the temple, and besides that, beasts for their sacrifices.
3. When Cyrus had said this to the Israelites,
the rulers of the two tribes of Judah and Benjamin, with the Levites and
priests, went in haste to Jerusalem; yet did many of them stay at Babylon, as
not willing to leave their possessions; and when they were come thither, all
the king's friends assisted them, and brought in, for the building of the
temple, some gold, and some silver, and some a great many cattle and horses. So
they performed their vows to God, and offered the sacrifices that had been
accustomed of old time; I mean this upon the rebuilding of their city, and the
revival of the ancient practices relating to their worship. Cyrus also sent
back to them the vessels of God which king Nebuchadnezzar had pillaged out of
the temple, and had carried to Babylon. So he committed these things to
Mithridates, the treasurer, to be sent away, with an order to give them to
Sanabassar, that he might keep them till the temple was built; and when it was
finished, he might deliver them to the priests and rulers of the multitude, in
order to their being restored to the temple. Cyrus also sent an epistle to the
governors that were in Syria, the contents whereof here follow:
“KING CYRUS TO SISINNES AND SATHRABUZANES
SENDETH GREETING.
"I have given leave to as many of the Jews that
dwell in my country as please to return to their own country, and to rebuild
their city, and to build the temple of God at Jerusalem on the same place where
it was before. I have also sent my treasurer Mithridates, and Zorobabel, the
governor of the Jews, that they may lay the foundations of the temple, and may
build it sixty cubits high, and of the same latitude, making three edifices of
polished stones, and one of the wood of the country, and the same order extends
to the altar whereon they offer sacrifices to God. I require also that the
expenses for these things may be given out of my revenues. Moreover, I have
also sent the vessels which king Nebuchadnezzar pillaged out of the temple, and
have given them to Mithridates the treasurer, and to Zorobabel the governor of
the Jews, that they may have them carried to Jerusalem, and may restore them to
the temple of God. Now their number is as follows: Fifty chargers of gold, and
five hundred of silver; forty Thericlean cups of gold, and five hundred of silver;
fifty basons of gold, and five hundred of silver; thirty vessels for pouring
[the drink-offerings], and three hundred of silver; thirty vials of gold, and
two thousand four hundred of silver; with a thousand other large vessels. (3) I
permit them to have the same honor which they were used to have from their
forefathers, as also for their small cattle, and for wine and oil, two hundred
and five thousand and five hundred drachme; and for wheat flour, twenty
thousand and five hundred artabae; and I give order that these expenses shall
be given them out of the tributes due from Samaria. The priests shall also
offer these sacrifices according to the laws of Moses in Jerusalem; and when
they offer them, they shall pray to God for the preservation of the king and of
his family, that the kingdom of Persia may continue. But my will is, that those
who disobey these injunctions, and make them void, shall be hung upon a cross,
and their substance brought into the king's treasury." And such was the
import of this epistle. Now the number of those that came out of captivity to
Jerusalem, were forty-two thousand four hundred and sixty-two.".:{{cquote|
I have given leave to as many of the Jews that
dwell in my country as please to return to their own country, and to rebuild
their city, and to build the temple of God at Jerusalem on the same place where
it was before. I have also sent my treasurer Mithridates, and Zorobabel, the
governor of the Jews, that they may lay the foundations of the temple, and may
build it sixty cubits high, and of the same latitude, making three edifices of
polished stones, and one of the wood of the country, and the same order extends
to the altar whereon they offer sacrifices to God. I require also that the
expenses for these things may be given out of my revenues. Moreover, I have
also sent the vessels which king Nebuchadnezzar pillaged out of the temple, and
have given them to Mithridates the treasurer, and to Zorobabel the governor of
the Jews, that they may have them carried to Jerusalem, and may restore them to
the temple of God. Now their number is as follows: Fifty chargers of gold, and
five hundred of silver; forty Thericlean cups of gold, and five hundred of
silver; fifty basons of gold, and five hundred of silver; thirty vessels for pouring
[the drink-offerings], and three hundred of silver; thirty vials of gold, and
two thousand four hundred of silver; with a thousand other large vessels. (3) I
permit them to have the same honor which they were used to have from their
forefathers, as also for their small cattle, and for wine and oil, two hundred
and five thousand and five hundred drachme; and for wheat flour, twenty
thousand and five hundred artabae; and I give order that these expenses shall
be given them out of the tributes due from Samaria. The priests shall also
offer these sacrifices according to the laws of Moses in Jerusalem; and when
they offer them, they shall pray to God for the preservation of the king and of
his family, that the kingdom of Persia may continue. But my will is, that those
who disobey these injunctions, and make them void, shall be hung upon a cross,
and their substance brought into the king's treasury.".}}
6)
Dandamayev mentions: "According to the
Cyrus cylinder, he permitted foreigners who had been forcibly settled in
Babylonia to return to their own lands, including the Jews of the Babylonian
captivity, who were also permitted to rebuild their temple in Jerusalem. Two
versions of his edict on the latter point have been preserved in the Book of
Ezra, one in Hebrew, the other in Aramaic." (
Cyrus II The Great, in Encyclopedia Iranica by
Muhammad A. Dandamayev. )
7)
Fried, reflecting on the Cyrus cylinder and the
priets of Marduk believes that the Duetero-Isaiah: ''delivered up to the
Persian conquerer the entire theology that had defined the local king. Like his
counterparts in Egypt and Babylon, Deutero-Isaiah was convinced that Cyrus was
in actuality the genuine Judean king, i.e., YHWH's anointed, his Messiah,
because he brought back the status quo ante. He rebuilt the temple, ordered the
temple vessels replaced in it, and permitted the Jews to return to worship
their God in Zion restored''(Cyrus the Messiah? The Historical Background to
Isaiah 45:1 Author(s): Lisbeth S. Fried. Source: The Harvard Theological Review,
Vol. 95, No. 4 (Oct., 2002), pp. 373-393).
Pierre Briant also comments that(Pierre Briant,
"From Cyrus to Alexander", Published by EISENBRAUNS, 2002. pg 47.)
“ The terms used by Isiah are reminiscent of
certain passages in the Cyrus Cylinder”
9)
According to Professor Richard Frye( "Cyrus
II." Encyclopædia Britannica. 2008. Encyclopædia Britannica Online. 28
July 2008 .)
“It is a testimony to the capability of the
founder of the Achaemenian empire that it continued to expand after his death
and lasted for more than two centuries. But Cyrus was not only a great
conqueror and administrator; he held a place in the minds of the Persian people
similar to that of Romulus and Remus in Rome or Moses for the Israelites. His
saga follows in many details the stories of hero and conquerors from elsewhere
in the ancient world. The manner in which the baby Cyrus was given to a
shepherd to raise is reminiscent of Moses in the bulrushes in Egypt, and the
overthrow of his tyrannical grandfather has echoes in other myths and legends.
There is no doubt that the Cyrus saga arose early among the Persians and was
known to the Greeks. The sentiments of esteem or even awe in which Persians
held him were transmitted to the Greeks, and it was no accident that Xenophon
chose Cyrus to be the model of a ruler for the lessons he wished to impart to
his fellow Greeks.
In short, the figure of Cyrus has survived
throughout history as more than a great man who founded an empire. He became
the epitome of the great qualities expected of a ruler in antiquity, and he
assumed heroic features as a conqueror who was tolerant and magnanimous as well
as brave and daring. His personality as seen by the Greeks influenced them and
Alexander the Great, and, as the tradition was transmitted by the Romans, may
be considered to influence our thinking even now. In the year 1971, Iran
celebrated the 2,500th anniversary of the founding of the monarchy by Cyrus.”
10)
Dandamayev mentions(Cyrus II The Great, in
Encyclopedia Iranica by Muhammad A. Dandamayev.) “Chapters 40-55 of the Book of
Isaiah were probably written by a witness to the fall of Babylon, and some
extended passages are similar in both spirit and context to contemporary Babylonian
texts praising Cyrus and condemning Nabonidus. Cyrus is mentioned twice by name
and designated as the anointed one (messiah) of Yahweh: “Thus says the Lord to
Kōreš his anointed, Kōreš whom he has taken by his right hand to subdue nations
before him . . . . I will go before you” (Isaiah 45:1-2). Yahweh also says to
Cyrus: “You shall be My shepherd to carry out all My purpose” (Isaiah 44:28).
In the Hebrew tradition embodied in 2 Chronicles 36:23 and Ezra 1:1-2 Cyrus is
regarded with favor, and he has figured prominently in Jewish thought through
the ages (Netzer, p. 35; cf. Jenni, pp. 242-43, 255-56; see bible i, ii).
Cyrus thus seems generally to have respected the
customs and religions of conquered lands. The Persians themselves called him
their father (Herodotus, 3.89). The priests of Babylon recognized him as the
appointed of Marduk and the Jews as a messiah sent by Yahweh. Even the Greeks
considered him a great conqueror and a wise statesman (e.g., Plato, Laws
3.694A-D); Xenophon, in his Cyropaedia, portrayed him as an ideal ruler (Avery,
pp. 529-31; Hirsch, pp. 84-86). “
11)
Professor Max Mallowan stated that(Max Mallowan,
'Cyrus the Great' in: Ilya Gershevitch (ed.): The Cambridge History of Iran,
vol. II: The Median and Achaemenian Periods, 1985 Cambridge, pages 392-419):
Religious toleration was a remarkable feature of Persian rule and there is no
question that Cyrus himself was a liberal-minded promoter of this humane and
intelligent policy.
One remarkable characteristic which many
historians have attributed to Cyrus is his clemency to fallen rulers, in true
fashion of medieval chivarly.
12)
The late Professor Will Durant noted
that[Durant, Will (1942) The Story of Civilization:(Part One): Our Oriental
Heritage. New York: Simon & Shuster..pp.353(The first principle of his
[Cyrus the Great] policy was that the various peoples of his empires would be
left free in their religious worship and beliefs, for he fully understood the
first principle of statesmanship - that religion is stronger than the state.
Instead of sacking cities and wrecking temples he showed a courteous respect
for the deities of the conquered, and contributed to maintain their shrines,
even the Babylonians who had resisted him so long, warmed towards him when they
found him preserving their sanctuaries and honoring their pantheon. Wherever he
went in his unprecedented career he offered pious sacrifice to the local
divinities. Like Napoleon he accepted indifferently all religions, and-with
much better grace-honored all the gods.)
13)
Professors David E. Graf, Steven W. Hirsch,
Kathryn Gleason, and Friedrich Klefter have noted that
[Phillips, Ellen (Editor) (1988). A Soaring
Spirit: 600-400 BC. Amsterdam, Holland: Time-Life Books. In Graf, Hirsch,
Gleason, & Klefter, Chapter One: Persia at the Crest, pp.17, 20](Cyrus
administered his expanded realm with the same tact and generosity that
distinguished his moments of victory. Wherever possible he kept local
governments in place, demanding only a pledge of fealty and tribute. Even as
king of Babylonia he rested his hand lightly on the instruments of power. In
the Greek cities of Ionia, he supported local rulers who were compliant with
his imperial designs. In most cases he displayed a remarkable tolerance for
local customs and institutions ))
14)
Professor T. Cuyler Young Jr. has noted that
[Cotterell, A. (Editor) (1993). Classical
Civilizations. Middlesex, England: Penguin Books. In Young, The Achaemenids
(559-330 BC), pp.160]
“Because of the religious, ethnic and social
tolerance with which the Achaemenids chose to rule, one cannot speak of an
imperial social structure. Earlier attempts at empire in ancient West Asia had
been anything but tolerant. Why therefore were the Achaemenids so different?
The answer to the question is two-fold: on the one hand, tolerance was a
realistic policy. Given the size and diversity of their empire, probably no
other approach would have worked. On the other hand, such a policy probably
fitted their own idealized traditions of social structure…”
15)
Professor Arthur Cotterell has noted that:
[Cotterell, A. (1998). The Pimilco Dictionary of
Classical Civilizations: Greece, Rome, Persia, India and China. London,
England: Pimilco. In pp.120-121]
“…the Persian respect for the religious sensibilities
of a subject people [the Jews] shown in the edict [Cyrus’ proclamation on
behalf of the Jews in the book of Ezra] contrasts sharply with the Hellenizing
policies of the later Seleucid Dynasty (312-64 BC) which gave rise to the
Maccabean revolt.”
16)
The late Professor G. Buchanan Gray:”
[Buchanan, G, (1964). The Cambridge Ancient
History: IV. The Persian Empire and the West (Edited by Bury, J.B., Cook, S.A.,
& Adcock, F.E.). Cambridge: Cambridge University Press. In Gray, Chapter
One: The Foundation and Extension of the Persian Empire, pp. 12-13)
“ Making all allowance for the natural bias in
Cyrus’ own inscriptions, and for the Nabonidus-Cyrus Chronicle written and
completed after his success was achieved and he had become king of Babylon, it is
clear that Cyrus obtained the throne and empire of Babylon with the
acquiescence, not to say on the invitation, of a large part of the population.
He cam to free them from a ruler who had forfeited their adhesion: he accepted
the throne as the gift of their own god Marduk [p.12] …He was the founder of a
new dynasty over a willing people, not a foreign conqueror indifferent to them
and their interests [p.12-13]…Cyrus immediately reversed the religious policy
of Nabonidus, which had provoked great resentment, and in other respects in his
attitude to the Babylonian gods he put himself right with the people. Whereas
Nabonidus…had gathered into the capital the images of the gods of from various
outlying temples…Cyrus sent back the gods and human beings, also who had been
exiled, to their cities and re-established them there. Among the districts to
which he sent back the gods were Western Elam…[p.13] “.
17)
As noted by Professor Michael Axworthy)Axworthy,
M. (2008). A History of Iran: Empire of the Mind. New York: Perseus Book Group,
pp. 12-15.)
“…without romanticizing Cyrus unduly, it seems
he has aspired to rule an empire different from others that had preceded it in
the region. Portentous inscriptions recording the military glory of kings and
the supposed favour of their terrible war-gods were commonplace in the Middle
east in the centuries preceding Cyrus’ ascension [p.12]… the message of the
Cylinder [Cyrus Cylinder] particularly when combined with what is known of
Cyrus’ religious policy from the books of Ezra and Isaiah, is nonetheless
remarkable [p.13]... Cyrus chose to present himself showing respect to the
Babylonian deity, Marduk…we know that he [Cyrus the Great] permitted freedom of
worship to the Jews [p.14]…Cyrus and his successors permitted them [the Jews]
to return home from exile and to rebuild the temple in Jerusalem. For these
acts they [Achaemenid rulers] were accorded in the Jewish scriptures a unique
status among gentile monarchs [p.15]…the logic of statecraft alone might have
suggested that it would be more sustainable in the long run to let subjects
conduct their own affairs and worship as they pleased. But that policy had to
be acceptable to the Iranian elite, including the priests – the Magi…it is
reasonable to see in the policy some of the spirit of moral earnestness and
justice that pervaded the religion of Zoroaster. The presence of those values
in the background helps to explain why the Cyrus Cylinder is couched in such
different terms from the militaristic thunder and arrogance of Sennacherib. The
old answer was terror and a big stick, but the Persian Empire would be run in a
more devolved, permissive spirit. Once again, an encounter with complexity,
acceptance of the complexity, and a response. This was something new. “
18)
Woods comments on the Cyrus Cylinder: Michael
Woods, Mary B. Woods,"Seven Wonders of the Ancient Middle East",
Published by Twenty-First Century Books, 2008. pg 28 comments on the Cyrus
Cylinder”Some modern scholars have called these words the world's first
declaration of human rights.”
19)
Laursen comments(John Christian Laursen.
Religious Toleration: "the Variety of Rites" from Cyrus to Defoe.
John Christian Laursen Published by Macmillan, 1999. pg 18):“Obviously the
friendship of the Greek temples could not be obtained if Cyrus was not
benevolent towards the Greek priests and their religion. As we shall see
shortly, there is further evidence that indeed these temples were granted
special privilege by at least some of the Achaemenid Kings.”
20)
Curtis, Tallis and Salvini comment:
John Curtis, Nigel Tallis, Beatrice
Andre-Salvini, "Forgotten Empire ", Published by University of
California Press, 2005. excerpt: Because of the reference to just and peaceful
rule, and to the restoration of deported peoples and their gods the cylinder
has in recent years been referred to in some quarters as a kind of 'Charter of
Human Rights'. Such a concept would have been quite alien to Cyrus's
contemporaries, and indeed the cylinder says nothing of human rights; but
return of the Jews and of other deported peoples were a significant reversal of
the policies of ealier Assyrian and Babylonian Kings(page 59)” Because of the
reference to just and peaceful rule, and to the restoration of deported peoples
and their gods the cylinder has in recent years been referred to in some
quarters as a kind of 'Charter of Human Rights'. Such a concept would have been
quite alien to Cyrus's contemporaries, and indeed the cylinder says nothing of
human rights; but return of the Jews and of other deported peoples were a
significant reversal of the policies of ealier Assyrian and Babylonian Kings”
21)
Talbott opines on the issue of Human Rights and
Cyrus and believes the concept of human rights is a 20th century concept.
Nevertheless he states”W. J. Talbott, "Which Rights Should be
Universal?", Oxford University Press US, 2005. excerpt from pg 40):
Perhaps the earliest known advocate of religious tolerance was Cyrus the Great,
king of Persia in the sixth century B.C.E. Cyrus also opposed slavery and freed
thousands of slaves. These facts do not make Cyrus or Ashoka an advocate of
human rights. They do show that ideas that led to the development of human
rights are not limited to one cultural tradition. Perhaps the earliest known
advocate of religious tolerance was Cyrus the Great, king of Persia in the
sixth century B.C.E. Cyrus also opposed slavery and freed thousands of slaves.
These facts do not make Cyrus or Ashoka an advocate of human rights. They do
show that ideas that led to the development of human rights are not limited to
one cultural tradition